سید عطاءالله مهاجرانی :ای شیخ! به جز خرقه و دستار چه داری؟
آرمان شرق-گروه سیاست:یک بار در درس اخلاق، امام خمینی گفت: «یک کسی از شیخ ریش درازی پرسید، «آشیخ! این ریش دراز تو ارزشش بیشتر است یا دم سگ!» شیخ سری تکان داد و با اندوه گفت: «برادر! اگر از پل صراط بگذرم، ریش من، اگر نگذرم دم سگ!» امام با آوایی که از بغضی شکسته میلرزید، این آیه را تلاوت و تکرار کرد که:
«وإِن مِّنکُمْ إِلّا وارِدُها کان على ربِّک حتْمًا مّقْضِیًّا ﴿مریم: ٧١﴾
سید عطاءالله مهاجرانی :ای شیخ! به جز خرقه و دستار چه داری؟
شهریورماه ۱۳۶۰- هاوانا
انیو، رابط وزارت خارجه کوبا زنگ زد و گفت: «از ساعت شش بعدازظهر هیات ما آماده باشد تا دیدار با فیدل کاسترو انجام شود. به دلیل شرایط امنیتی مشخص نیست که دیدار با فیدل کاسترو در چه ساعتی و در کدام محل انجام میشود. شما با موقعیت و شرایط امنیتی کوبا و رییس کاسترو آشنا هستید. امریکا و سیا همیشه در پی فرصت برای زدن رفیق کاسترو هستند. من هم به محل اقامت شما میآیم، از آنجا به اتفاق به دیدن رفیق کاسترو میرویم.»
به آقای دعایی که رییس هیات پارلمانی بودند، پیام انیو را رساندم. گفت به اعضای هیات بگویم آماده باشند. جمع شویم در سالن ویلا و آماده ملاقات. با آقای دعایی و فخرالدین حجازی و سرگن بیت اوشانا روی صندلیهای بامبو کنار استخر نشسته بودیم. فخرالدین حجازی به بیت اوشانا نماینده کلدانیان و آشوریان در مجلس گفت: «سرگن! تو چرا نمیای با ما توی استخر شنا کنی؟» ما هر روز عصر یکی- دو ساعت شنا میکردیم. بیت اوشانا گفت: «اولا شما که شنا نمیکنی. مثل جوجه خیس میلرزی، هی از این طرف استخر، اونم از عرض استخر به اون طرف میری و برمیگردی. ثانیا منم اگر وارد استخر بشم، چون بالای صد و بیست کیلو هستم، آب استخر از کریت میافتد و دیگر شماها بهخصوص علما که به کریت باور دارند، نمیتوانند در استخر شنا کنند!» فخرالدین حجازی با دست به نرمی زد روی شانه سرگن و گفت: «تو چقدر بلایی سرگن، تو بیا بشو رییس انجمن اسلامی نمایندگان مجلس!»
آقای دعایی نگاهش به موجهای کوچک استخر بود که با نسیم حرکت میکردند. نسیم گرم و معطر و زنده بود. تصویر نارون قرمزی که در حاشیه استخر بود توی آب افتاده بود. آقای دعایی انگار شوخی فخرالدین حجازی و پاسخ بیت اوشانا را نشنیده بود. در عالم دیگری بود. قبای آبی پوشیده بود. پیراهن سپیدی که از تمیزی برق میزد. عمامهاش را مرتب و به قاعده بسته بود. عبایش مشکی بود. آراسته و آرام و موقر. ناگاه فخرالدین حجازی رو به دعایی کرد و خواند:
ای شیخ جز این خرقه و دستار چه داری؟
جز انده و اندیشه بسیار چه داری؟
آقای دعایی انگار به خودش آمد. سرش را تکان داد و گفت: «به قول برادران عرب اعِد!» حجازی بیت را دوباره خواند. دعایی با صدای خوشطنینش خواند:
گیرم تو خری علم چه باریست به دوشت
در گِل چو فتاد این خر و اینبار چه داری؟
اشک در چشمان دعایی جمع شد. گفت: «خداوند رحمت کند میرزا حبیب خراسانی را. یک وقتی از افغانستان قاچاقی وارد مشهد شدم، باورش آسان نیست از هرات تا تایباد از توی بیابانها پیاده آمدم، حدود ۱۵۰ کیلومتر فاصله است. ما از بیراههها میرفتیم، راه طولانیتری را طی کردیم. پایین قوز پای راستم زخمی شده بود. اسلحه را توی پوتین جاسازی کرده بودم تا راهنمای افغانستانی متوجه نشود که اسلحه دارم. البته ساقه پوتین کشباف ضخیم بود، منتها کلت پایم را زده بود، گرمی و رطوبت خون را توی پوتین حس میکردم. ماموریت داشتم تا تعدادی از اعضای مجاهدین را که جانشان در خطر بود و در معرض دستگیری بودند از ایران خارج کنم. در خانه امنی در مشهد اقامت داشتم. در آن خانه دیوان میرزا حبیب بود. دیوان را مکرر میخواندم. از احوال خوش میرزا حبیب خوش بودم و از تلنگرهایش به خود میآمدم. اضطراب و تشویش، بلکه دلهره داشتم. همزمان مجاهدین یعنی همان بخش مارکسیستها که کودتا کرده بودند، دنبالم بودند، البته بعدا فهمیدم. من هنوز از ماوقع کودتا و عمق فاجعه باخبر نبودم. ساواک در پیام بود. سازمان علاقهمند بود بلکه برنامهاش این بود که عناصر مذهب و متدین سازمان حذف شوند. در مورد من هم همان میکردند، اگر دستگیر شوم، زیر شکنجه میبُرم و اعتراف میکنم. آن وقت سازمان میگوید به دلیل مذهبی بودن نتوانستهام مقاومت کنم. اگر هم در زیر شکنجه کشته میشدم یا اعدام میشدم، اعلام میکردند که سخنگوی نهضت روحانیت که عضو مجاهدین بود، شهید شده است. ظاهرا در بنبست مضاعف افتاده بودم. با قرآن و زیارت و دیوان حبیب تسلا مییافتم. با لباس مبدل گاه به زیارت میرفتم. چند بار هم فهمیدم مرا تعقیب میکنند. گریختم. این شعر را هم که خواندی، یادداشت کرده بودم، توی جیب بغلم بود. لباس مبدل میپوشیدم و کلاه نمدی سرم میگذاشتم. شعر را میخواندم با خودم زمزمه میکردم. حرم هم که برای زیارت میرفتم. در گوشهای بعد از زیارت امام رضا علیهالسلام و زیارت جامعه کبیره و نماز و تلاوت قرآن این غزل را میخواندم. از خودم میپرسیدم من شایستگی این لباس را دارم؟ مردم این لباس را به عنوان لباس پیامبر و ائمه معصومین صلواتالله علیهم میشناسند. از تهیدستی و بیمایگی خودم شرمنده بودم. از خودم میپرسیدم غیر از این لباس چه دارم؟ از این درس و بحث چه در دستم مانده است؟ میرزا حبیب همین را میگوید:
تکرار کنی روز و شب این درس مزوّر
یک بار بگو زین همه تکرار چه داری؟
عمری است که داری به در مدرسه مشکوی
باری خبر از خانه خمّار چه داری؟
یک بار در درس اخلاق، امام خمینی گفت: «یک کسی از شیخ ریش درازی پرسید، «آشیخ! این ریش دراز تو ارزشش بیشتر است یا دم سگ!» شیخ سری تکان داد و با اندوه گفت: «برادر! اگر از پل صراط بگذرم، ریش من، اگر نگذرم دم سگ!» امام با آوایی که از بغضی شکسته میلرزید، این آیه را تلاوت و تکرار کرد که:
«وإِن مِّنکُمْ إِلّا وارِدُها کان على ربِّک حتْمًا مّقْضِیًّا ﴿مریم: ٧١﴾
بعد امام زمزمه کرد:
دام سخت است مگر یار شود لطف خدا
ور نه آدم نبرد صرفه ز شیطان رجیم
انیو آمد. سانتیاگو او را به سمت جایی که ما نشسته بودیم، راهنمایی کرد. در ویلا سه نفر آشپز و خدمتکار کوبایی داشتیم. سانتیاگو حدود شصت ساله بود. همنام پیرمردِ رمان «پیرمرد و دریا»ی همینگوی! آشپزی میکرد و دو نفر دیگر، گوستاو در دهه چهل و جان در دهه بیست عمر خود بودند، کمککارش بودند و نظافت ویلا و محوطه باغ را بر عهده داشتند. سانتیاگو با انیو به سمت ما آمد، انیو سلام کرد، برایش صندلی آوردم. آقای دعایی با انیو دست داد و پیشانیاش را بوسید! انیو به آقای دعایی و هیات ایرانی علاقه داشت. وقتی در روز اول اقامت با او صحبت کردیم که ما به دو ویلا نیاز نداریم و میتوانیم در یک ویلا باهم باشیم، تعجب کرد. گفت: «شما مرا یاد رفتار انقلابیون در اوایل انقلاب کوبا میاندازید، آنها هیچکدام با بیزینس یا فرستکلاس سفر نمیکردند.» گفتم: «هیات ما هم با بلیت اکونومی به هاوانا آمدیم!» انیو گفت: «منتظر هستم که به ما اطلاع دهند چه وقت و در کجا به نزد رییس برویم. منتظر هستم. پیک میآید و به من خبر میدهد. میدانند منتظریم.» عذرخواهی کرد که ممکن است انتظار طول بکشد، اما دیدار حتما امشب انجام میشود. نزدیک ساعت یک بامداد دیدار انجام شد./اعتماد
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰