در زادروز تولد ملک الشعرای بهار
امروز ؛ آغاز حیات «بهار»
آرمان شرق-گروه جامعه: یکی از پررنگترین مضامینی که در سراسر شعر بهار به چشم میخورد، مضمون «وطن» و مهر «ایران» است. شاید برجستهترین موضوعی که بهار به آن پرداخته همین مضمون وطن است. اگرچه شاعران پس از مشروطه جمله در رثای وطن و مدح او شعرها سرودهاند اما استحکام شعر بهار چیز دیگری است.
امروز ؛ آغاز حیات «بهار»
در زادروز تولد ملک الشعرای بهار
آرمان امروز – امیر اسماعیل آذر : ۱۳ربیعالاول سال ۱۳۰۴ ق مصادف با آبان ۱۲۶۵ میرزا محمدتقی ملکالشعرای بهار در مشهد به دنیا آمد. پدرش حاج میرزا محمدکاظم متخلص به «صبوری ملکالشعرای آستان قدس رضوی» بود. او از شاگردان به نام ادیب نیشابوری به حساب میآمد. در سال ۱۳۲۲ ق که پدرش فوت کرد به فرمان مظفرالدینشاه و با لقب «ملک الشعرایی» میراثدار به حق پدرش شد.
بهار در چرخه سیانت
وقتی آزادی خواهان پیروز شدند بهار به عنوان نمایندهای در حزب دموکرات موفق شد، روزنامه «نوبهار» را در خراسان منتشر کند. در سال ۱۳۲۹ ق که با التیماتوم روس ها مجلس دوم تعطیل و در همان زمان دیکتاتوری ناصرالملک آغاز گردید، در روزنامه دیگری که به نام ملکالشعرا بوده و «بهار» نام داشت انتقادهای شدیدی را به قلم میآورد و همین امر سبب شد تا روزنامه «بهار» هم تعطیل شود. در همین ایام بهار به اتفاق ۹ نفر از یارانش به تهران تبعید شدند. ۸ ماه این تبعید به طول انجامید. پس از آن بهار دوباره به خراسان بازگشت و دوباره در سال ۱۳۳۲ روزنامه «نوبهار» را همراه با مقالههای آتشینی خاصه پیرامون آزادی زنان منتشر کرد.
میدانیم که بهار به شدت با انگلیس و روس دم از مخالفت میزد و این ۲ کشور پیوسته در معرض نفرت و کینه ملکالشعرا قرار داشتند. به همین دلیل در جنگ جهانی اول سراغ آلمان ها رفت و ضمن ستودن جنگآوران آلمانی، آنها را مورد تشویق قرار داد. به همین دلیل او را به زندان انداختند. ولی چون در دور سوم مجلس به مردم لطف ولایات دره گز، کلات و سرخس انتخاب شد، مجبور بودند او را از زندان ترخیص کنند. او هم بلافاصله از سال ۱۳۳۳ تا بهار ۱۳۳۶ دوباره روزنامه «نوبهار» را منتشر کرد و آنچه میدانست و میخواست در جهت ایراد و انتقاد در همین روزنامه بیان کرد. در دور چهارم بجنوردیها که صداقت بهار را پذیرفته بودند به او رأی دادند و دوباره داخل در مجلس شد، مجدد روزنامه «نوبهار» را منتشر کرد و این بار بر بار ادبی آن افزود نیز در دورههای پنجم و ششم هم به عنوان نماینده منتخب مردم راهی مجلس شد. در اواخر مجلس ششم موارد فراوانی بر سر راه بهار سبز شد (که از حوصله این اندک بیرون است) و به همین دلیل هم از صحنه سیاست حذف گردید. البته تا اندازهای خودش هم به این امر تن داد. در سال ۱۳۰۸ ش بهار به تدریس ادبیات فارسی در دارالمعلمین عالی پرداخت. در آخر همین سال از او سعایت کردند. پاپوش ساختند و او را به زندان انداختند. در زندان شعرهایی سرود و «میرشهر» یعنی رئیس شهربانی را از حیوان کمتر خواند و شهربانی را مورد انتقاد شدید قرار داد در حالی که در زندان به سر میبرد.
چند بیت از حبسیههای او را میآوریم:
«بخفت بد بین که با چنین حالی، پادشاه هم نموده است غضب/ من کیم؟ چیستم؟ تنی لاغر، ناتوانتر ز تارهای قصب (نوعی نی)/ کیست گنجشک تا عقاب دلیر، به تعصب بر او زند مخلف (چنگ)/ کیستم؟ شاعری قصیدهسرای، چیستم؟ کاتبی بهار لقب»
و خلاصه حرفهای خود را در همین قصیده در یک بیت میسراید:
«دزد آزاد و اهل خانه به بند، داوری کرد نیست سخت عجیب»
بهار ترجیح داد مدتی خانهنشی شود، اما وضع مالی مناسبی نداشت. وزیر فرهنگ وقت «اعتمادالدوله قراگوزلو» کارهایی را پیشنهاد کرد تا او در خانه انجام دهد و دارای درآمد اندکی شود. تصحیح تاریخ سیستان، مجملالتواریخ و القصص، جوامعالحکایات عوفی یادگار همین دوره است. زمانی که تصمیم گرفت دیوان خود را به چاپ رساند باز افراد دون و خودفروش دوبارهخود فروش سعایت کردند. او دوباره دستگیر و راهی زندان شد. سپس او را به اصفهان تبعید کردند. این امر هم بر میگردد به نوروز سال ۱۳۱۲. زمانی که در اصفهان بود رتبه استادی دانشگاه او تصویب شد. در همین دوران جشن هزاره فردوسی بر پا میگردید. بهار هم مطالب زیادی در این موضوع نوشت و در مجله «باختر» جدا از آن منتشر کرد. آثار بهار مهمترین اثری که بهار در روزهای آخر عمرش تحقیق کرد و به جای گذاشت ۳ جلد کتاب «سبکشناسی» بود، دیگر آثار مهم او «شرح حال مانی»، «یادگار زریران مادیگان شترنگ»، «قصیده دوازده هجایی اورمتن» شد. بهار نکتهای پیرامون ۳ جلد کتاب سبکشناسی میآورد که جالب است. «من این سه جلد یادگار تتبعات دیرینه خود را با شوقی وافر و علقهای صادق به نسل معاصر در آسوه حالات و تاریکترین ایام زندگانی خویش جمع و تدوین نمودم و مدت دو سال تمام در آن رنج برده نور چشم و نیروی اعصاب را به کار بستم.»
شعر بهار:
در مورد شعر بهار باید او را در چند زمینه مورد توجه قرار داد. نخست قصیدهسرایی اوست. پس از قصیدهسرایی کلاسیک یعنی تا حدود اواخر قرن ششم هـ. خورشید قصده کمکم رو به خاموشی رفت و فصل آن هنرنماییهای منوچهری و فرخی و خاقانی و قبل از آنها عنصری و عسجدی، امیر معزی و … این ها به تاریخ رو به ضعف نهاد.
در حقیقت پس از حدود هفتصد و هشتصد سال ملکالشعرای بهار نفسی تازه در کالبد قصیدهسرایی دمید و دوباره به آن جان داد. به چند بیت از قصیده «جغد جنگ» او توجه فرمایید:«فغان ز جغد جنگ و مرغو ای او، که تا ابد بریده باد نام او/ بریده باد نای او و تا ابد، گسسته و شکسته پر و پای او/ زمین بریده کرد آشنای من، کز او بریده باد آشنای او/ چه باشد از بلای جنگ صعبتر /که کس امان نیابد از بلای او… کجاست دور یاری و برابری، حیات جاودانی و صفای او»
یکی از پررنگترین مضامینی که در سراسر شعر بهار به چشم میخورد، مضمون «وطن» و مهر «ایران» است. شاید برجستهترین موضوعی که بهار به آن پرداخته همین مضمون وطن است. اگرچه شاعران پس از مشروطه جمله در رثای وطن و مدح او شعرها سرودهاند اما استحکام شعر بهار چیز دیگری است. مشتزادی که در جمادیالاول ۱۳۲۷ هجری یعنی یک هفته پیش از فتح تهران به دست مشروطهخواهان سرود و در روزنامه خراسان منتشر کرد مثل زدنی است.از شعرهای دیگری بهار که در تاریخ ادبیات ایران جاودانه خواهد ماند یکی «راز طبیعت» است. «مرغ شباهنگ»، «بنای یادگار» که ترجمهای از شعر الکساندر پرتسکین است، «کارنامه زندان» نیز قابل توجه است. در شعر مرغ شباهنگ که به حق یک اثر ناب هنری است شبی را تصویر میکند که بوی وحشت و مرگ میدهد. چنین شبی بر سراسر کشور سایه خود را پهن کرده است. در قعر این تاریکی و وحشت شاعر نور امیدی در دل هموطنانش میتاباند و امید صبح روشن میدهد. شعر از نظر ساختاری کمنظیر است. بهار را از هر طرف مورد مطالعه قرار دهیم شعرش بوی آزادی میدهد. البته او تاوان این تفکر را به کرات داده است. بعد از سال ۱۳۲۰ شاید بتوانیم بگوییم دری دیگر به روی بهار گشوده است. کمکم رنگ و آب سیاست در تفکر او کمرنگ شد. در سال ۱۳۲۴ در روزگاری تحت وزیری قوامالسلطنه به وزارت فرهنگ منصوب شد. وزارت او مستعجل بود چند ماهی بیشتر به طول نینجامید. وقایع آذربایجان و رو به ضعف نهادن اوضاع جسمی هم با هم قرین شد و خود میگوید: «مشقت رنج و عذاب روحی بینهایت بود و من بیدرنگ پای استعفانامه را امضا کردم.»در سال ۱۳۲۶ برای معالجه به شهر لوزن سوئیس رفت و در آنجا اقامت گزید. در اردیبهشت ماه ۱۳۲۸ به تهران بازگشت. ضعف و ناتوانی بر او غلبه کرده بود. روز شنبه اول اردیبهشت ماه ۱۳۳۰ چراغ قصیده خاموش شد. گویی از بعد مرگ خود باخبر بود که شعر زیر را سرود:«از ملک ادب حکمگزاران همه رفتند، شو بار سفر بند که یاران همه رفتند/ آن گرد شتابنده که بر دامن صحراست، گوید چه نشینی که سواران همه رفتند…»
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰