تاریخ انتشار : چهارشنبه 1 آذر 1402 - 22:03
کد خبر : 143441

عدالت برای فلسطین

عدالت برای فلسطین

آرمان شرق-گروه جامعه:خیزش اخیر توده‌های مردم در سراسر جهان در اعتراض به نسل‌کشی و جنایات اسراییل و در جست‌وجوی صلح و عدالت با قاعده اخلاقی‌ای که جان رالز حجاب غفلت (veil of ignorance) می‌نامد، همخوانی دارد. این اعتراضات بی‌تفاوت نسبت به قومیت، جنسیت، طبقه، دین و ملیت صورت می‌گیرد و صرفاً وجوه مشترک انسانی را مد نظر قرار داده است. اعتراضات کنونی، ملت‌ها را به قرارداد اجتماعی جدیدی در روابط بین آنها فرا می خواند که به‌طور بالقوه می‌تواند باعث تغییرات بنیادی در سیاست دولت‌ها شود.

عدالت برای فلسطین

حسین هوشمند

فجایع ضدبشری و تراژدیک در غزه– که به‌حق، سومین نکبه (اخراج و آواره کردن فلسطینی‌ها از سرزمین‌شان) توصیف شده- از ۷ اکتبر (با حمله حماس) آغاز نشده است. ایلان پایه (مورخ اسراییلی و استاد دانشگاه اکستر) می‌گوید، اسراییل می‌کوشد تا این فجایع را تاریخ‌زدایی کند. اما، به‌قول رشید خالدی (مورخ فلسطینی دانشگاه کلمبیا) جنگ علیه فلسطین (یا بر سر فلسطین) دست‌کم یک‌صد سال تاریخ دارد. در اینجا، قصد بازگویی این تاریخ را ندارم، بلکه سعی من است نشان دهم که در چه پارادایم یا چارچوب هنجاری (normative) می‌توانیم این جنگ/تراژدی را بهتر بفهمیم و از این‌رو، به‌سوی راه‌حل یا راه‌حل‌های معقول و عادلانه گام برداریم.۱

تحلیل‌های نظری برای فهم مسأله اسرائیل/فلسطین به‌طور کلی به دو دسته تقسیم می‌شوند: ۱. پارادایم استعمار شهرک‌نشین که صهیونیسم و اسرائیل را به‌منزله یکی از نمونه‌های متعدد تلاش اروپا برای گرفتن سرزمین‌ها از دست مردم بومی توصیف می‌کند، و ۲. پارادایم ملی‌گرایی که می‌گوید نزاع بین صهیونیست‌ها و فلسطینی‌ها به‌مثابه مبارزه بین دو جنبش ملی‌گرا است که مدعی مالکیت بر سر یک سرزمین هستند.

این پارادایم‌ها هم راهی برای تبیین- این تعارض و هم چارچوبی هنجاری برای ارزیابی و حل آن ارائه می‌دهند. روش‌های متفاوتی که ما برای تبیین یک تعارض به‌کار می‌بریم، پیشنهادهای متفاوتی را برای حل آن ارائه می‌دهند. به‌دلیل اینکه، کثیری از طرفداران نظریه ملی‌گرایی نهایتاً می‌پذیرند که اگر چه صهیونیسمِ اولیه ماهیت استعماری نداشت، اما اسراییل از ۱۹۶۷ به یک دولت استعماری شهرک‌نشین تبدیل شده است، از این رو به بررسی مدعیات ملی‌گرایی نمی‌پردازیم.

استدلال ما این است که پارادایم شهرک‌نشینی-استعماری یا استعمار شهرک‌نشین (settler colonialism)، چارچوب بهتری برای درک رابطه بین اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها است. کثیری از پژوهشگران و نویسندگان عرب، اسراییلی و غربی از این پارادایم برای فهم مسأله فلسطین دفاع کرده‌اند: گیرشون شفیر و یوآو پلد استدلال می‌کنند که استعمار چارچوب نظری است که ما را قادر به درک و تجزیه و تحلیل تکامل جامعه اسرائیل از سال ۱۸۸۲ تا امروز می‌سازد.۲

محققان دیگر، ماهیت استعماری اسرائیل را برای درک این مسأله که جامعه اسرائیل بر ویرانه‌های مردم بومی فلسطین ساخته شده است، یک امر کلیدی می‌دانند. هنیدا غنیم (Honeida Ghanim) معتقد است که نکبه- فاجعه فلسطین در سال ۱۹۴۸ که در آن فلسطینی‌ها سرزمین خود را از دست دادند- نتیجه پاکسازی قومی است که توسط نیروهای صهیونیستی با هدف صریح بیرون راندن جمعیت بومی به‌منظور استقرار یک دولت جدید یهودی انجام شد. این ایده از سوی ایلان پاپه۳، نور مصله (Nur Masalha)۴، رشید خالدی۵ و بسیاری دیگر تأیید می‌شود.

مدافعان پارادایم استعمار شهرک‌نشین معمولاً سه ادعا دارند: نخست، صهیونیسم در طول تاریخ خود به‌دنبال حمایت قدرت‌های امپراتوری از جمله امپراتوری بریتانیا در دوره تأسیس خود و ایالات متحده در سال‌های بعد بود. دوم، صهیونیست‌ها اغلب همان رفتار تحقیرآمیز و نژادپرستانه را نسبت به ساکنان بومی فلسطین داشتند که استعمارگران نسبت به سایر مردم بومی نشان داده‌اند. سوم، ساختار اقتصادی-اجتماعی شهرک‌سازی صهیونیستی در فلسطین، که نیروی کار عرب را استثمار می‌کند و همزمان سعی می‌کند اعراب را از داشتن حقوق سیاسی باز دارد، شباهت زیادی به ساختار اقتصادی-اجتماعی سایر پروژه‌های استعماری دارد.

در این مقاله، پس از تبیین پارادایم مذکور و بررسی استدلال‌های آن، به ارزیابی پیشنهاداتی می‌پردازیم که برای حل این مسأله مطرح شده است. روش‌های تبیین تعارض اسراییل/فلسطین، منعکس‌کننده نحوه تفکر ما درباره مقاومت فلسطین در برابر صهیونیسم و ​​اسرائیل است. اگر صهیونیسم یک جنبش آزادی‌بخش ملی لیبرال است و اگر اسرائیل یک دموکراسی تلقی شود، در این‌صورت مقاومت و مبارزه سازمان‌های فلسطینی مانند ساف و حماس کاملاً فعالیت‌های تروریستی هستند. اما اگر صهیونیسم و اسرائیل را یک ساختار استعماری شهرک‌نشین بدانیم (مانند آنچه که در آفریقا، قاره آمریکا و استرالیا دیده می‌شود)، بنابراین مبارزه فلسطینیان علیه یک پروژه استعماری است، آنها یک جنبش ضداستعماری و آزادی‌بخش هستند. اما، راه‌های متفاوتی در مقابله با استعمار تجربه یا پیشنهاد شده است: تداوم جنگ و مقاومت تا رهایی یا راه‌حل سیاسی و دموکراتیک؛ آنچه که در الجزایر رخ داد یا راهی که در آفریقای جنوبی در پیش گرفته شد.

 

صهیونیسم به‌مثابه استعمار (شهرک‌نشین و استثماری)

اشاره کردیم که یکی از شیوه‌های درک ظهور جنبش صهیونیستی و توسعه تاریخی آن، این است که آن را با پدیده‌های اروپایی اواخر قرن نوزدهم یعنی استعمار مرتبط بدانیم. مکسیم رُدینسن (مورخ و شرق‌شناس فرانسوی) تعریف استاندارد و تأثیرگذاری در این زمینه ارائه کرده است: «ایجاد دولت اسرائیل در خاک فلسطین اوج فرآیندی است که کاملاً با جنبش بزرگ اروپایی-آمریکایی توسعه در قرن نوزدهم و بیستم مطابقت دارد که هدف آن اسکان ساکنان جدید در بین مردم سرزمین‌های دیگر یا تسلط اقتصادی و سیاسی بر آنها بود.»۶

در اینجا ضروری است به یک تمایز مهم درباره استعمار اشاره کنیم: «استعمار استثمارگر» که به‌دنبال استثمار مستعمره‌ها برای تصرف منابع اولیه و کار بومیان به نفع قدرت استعماری است و «استعمار شهرک‌نشین» که نمی‌خواهد سرزمین استعمارشده را ترک کند، بلکه می‌خواهد در آن برای همیشه بماند. استعمار شهرک‌نشین، جمعیت بومی را مانعی در راه استقرار یک جامعه سرمایه‌داری مدرن می‌داند، زیرا هدف‌اش فقط استثمار جمعیت بومی نیست، بلکه از بین بردن مردم بومی و تصرف سرزمین آنها است.

استعمار شهرک‌نشین (یا مهاجرنشین)، زیرشاخه‌ای از «استعمار» است که اغلب به‌عنوان بدترین شکل آن معرفی می‌شود. این اصطلاح درباره مستعمراتی به‌کار می‌رود که اروپایی‌های مهاجم، جمعیت بومی را نابود، آواره یا به حاشیه راندند (نمونه‌های پارادایمی آن استرالیا، کانادا و آمریکا هستند). بسیاری از پژوهشگران، استعمار مهاجرنشین را با نژادپرستی اروپایی مرتبط می‌دانند. آنها معتقدند که این نوع استعمار ذاتاً «نسل‌کشی» است (مفهومی که این روزها درباره جنایات اسراییل در غزه فراوان به‌کار برده می‌شود).

باری، قطع نظر از ریشه اروپایی آن، به‌دلایل زیر عنوان استعمار شهرک‌نشین با صهیونیسم و اسراییل کاملاً همخوانی دارد:

۱. جریان صهیونیسم به‌دنبال حمایت امپراتوری‌های بزرگ بود و از آنها حمایت هم دریافت می‌کرد. تئودور هرتزل کوشید تا قیصر آلمان و سلطان عثمانی را به پروژه صهیونیستی علاقه‌مند کند. پس از مرگ او، چایم وایزمن موفق شد امپراتوری بریتانیا را به حمایت از صهیونیسم وادار کند و تا وقتی که اسرائیل استقلال خود را اعلام کرد (که با تأیید جامعه ملل تحت سلطه این امپراتوری همراه بود) تحت نظارت و حمایت بریتانیا به فعالیت خود ادامه داد.

۲. بسیاری از صهیونیست‌های اولیه همان تذلل و تحقیر نژادپرستانه را نسبت به ساکنان بومی فلسطین نشان داده‌اند که دیگر استعمارگران اروپایی نسبت به مردم بومی قاره آمریکا، استرالیا و آفریقا نشان دادند. هرتزل می‌گوید که هجوم یهودیان به فلسطین «بخشی از خاکریز اروپا را در برابر آسیا تشکیل می‌دهد، پایگاهی از تمدن در مقابل بربریت». وایزمن اعراب فلسطینی را «نژاد مأیوس» می‌دانست و ژابوتینسکی می‌گفت که «ما به سرزمین اسرائیل می‌رویم تا مرزهای اخلاقی اروپا را تا فرات پیش ببریم.»

بنیانگذاران صهیونیسم برخلاف شواهد موجود اظهار می‌کردند که «اغلب اعراب فلسطینی از منافع مادی و سایر منافعی که صهیونیست‌ها گمان می‌کردند ارائه می‌دهند استقبال می‌کنند» و بر این باور بودند که یهودیان اروپایی به‌عنوان نمایندگان تمدنی برتر، حق حکومت بر سرزمین فلسطین را دارند.

این نگرش‌ تحقیرآمیز نسبت به جمعیت عرب نهایتاً به اخراج آنها از سرزمین‌شان منجر شد. هرتزل در دفتر خاطرات خود می‌نویسد که جنبش صهیونیسم «سعی می‌کند جمعیت بی‌پول [فلسطین] را در آن سوی مرزها با ایجاد شغل برای آنها در کشورهای ترانزیتی روحیه زندگی دهد و در عین حال از هرگونه اشتغال در کشور خودمان [اسراییل] محروم کند». دیگر صهیونیست‌های اولیه نیز اظهارات مشابهی را بیان کرده‌اند. اسرائیل زنگویل (Israel Zangwill) در سال ۱۹۰۴ اعلام می‌کند که «ما باید آماده بیرون راندن [جمعیت غیریهودی فلسطین] از این سرزمین با شمشیر باشیم، درست همان‌طور که اجداد ما با قبایلی که آنها را اشغال کرده بودند رفتار کردند» و بن گوریون در سال ۱۹۳۸ می‌گوید که باید به اخراج یا به‌قول صهیونیست‌ها «انتقال اجباری» فلسطینی‌ها اقدام کنیم.۷ از این‌رو، در طول جنگ‌های ۱۹۶۷-۱۹۴۸، در اثر ترور و خشونت ارتش اسرائیل (که بیش از ۱۲۰هزار نیروی تعلیم دیده را در اختیار داشت)، اکثریت قریب به اتفاق فلسطینی‌ها خانه‌های خود را ترک کردند و آوره شدند.

۳. پاره‌ای از صاحب‌نظران که با اطلاق پارادایم استعمار شهرک‌نشین بر جریان صهیونیسم موافق نیستند اما می‌پذیرند که استعمار شهرک‌نشین، به‌درستی پروژه اسرائیل از سال ۱۹۶۷ برای اسکان یهودی‌های مهاجر در کرانه باختری و جایگزینی جمعیت بومی آن با یهودیان را به تصویر می‌کشد. در سال ۱۹۶۷، که اسرائیل به‌عنوان یک کشور استقرار یافته است شهروندان‌اش به مناطقی از فلسطین که تسخیر شده بود، به‌عنوان «شهرک‌نشینان مرزی» در حال حرکت به سمت حاشیه از کلان‌شهر (metropole) بودند. آنها خانه‌ای برای بازگشت دارند، خود را نماینده آن خانه می‌بینند و قدرت آن را گسترش می‌دهند و از نیروی نظامی خود برای محافظت از آن و گسترش دارایی‌هایشان استفاده می‌کنند، در حالی که ساکنان بومی منطقه (اعراب فلسطینی) را سرکوب و خلع ید می‌کنند.

 

راه‌حل‌های پیشنهادی

اگر استدلال‌های مذکور را صادق بدانیم مبنی بر اینکه مسأله اسرائیل و فلسطین در واقع، جنگ بین یک جریان استعماری شهرک‌نشین و جمعیت بومی است، آن‌گاه به‌نظر می‌رسد که تنها راه‌حل آن استعمارزدایی است. اما استعمارزدایی می‌تواند معانی متفاوتی داشته باشد؛ از حذف استعمارگران (مانند مورد الجزایر) تا ایجاد یک جامعه دموکراتیک جدید- اگرچه هنوز مملو از نابرابری‌های اجتماعی و اقتصادی ساختاری بین استعمارگران و استعمارشدگان است- (مانند آفریقای جنوبی)، تا فدراسیونی از دو دولت که پیوندهای تاریخی و عاطفی مردمان متفاوت را با سرزمین واحدی به‌عنوان یک کل به‌رسمیت می‌شناسد.

راه‌حل متداول برای حل مسأله فلسطین، یعنی نظریه تشکیل دو دولت مجزّا که از سوی اغلب اعضای سازمان ملل، کثیری از روشنفکران و حوزه عمومی حمایت می‌شود اکنون با چالش‌های جدی مواجه شده است. بسیاری از صاحب‌نظران، این راه‌حل را دیگر قابل دفاع نمی‌دانند. به‌طور مثال، ایلان پایه می‌نویسد، از آنجایی که اسرائیل به‌عنوان یک کشور استعماری شهرک‌نشین که به برتری قومی-ملی معطوف است، در منطقه خود منزوی شده و با جمعیت زیادی از بومیان فلسطینی روبرو بود، به این دلیل «راه حل دو دولتی فرصتی بی‌سابقه تاریخی برای اسرائیل فراهم کرد تا از سرنوشت کشورهایی که در موقعیت مشابهی قرار دارند مانند آفریقای جنوبی، اجتناب کند. پس از گذشت نزدیک به ربع قرن از امضای توافق‌نامه اسلو، می‌توانیم بپرسیم که آیا این یک توافق صلح شکست خورده است یا یک ترفند موفق اسرائیل برای تعمیق اشغال (یعنی گسترش فزاینده شهرک‌نشینی در کرانه باختری)». او می‌افزاید که می‌توان دیدگاه مشابهی را در‌باره نوار غزه و این افسانه که هنوز به‌طور گسترده پذیرفته شده است مبنی بر اینکه بدبختی مردم آنجا به دلیل ماهیت تروریستی حماس است، اعمال کرد.۸

امری بوئم (Omri Boehm) در کتاب جمهوری حیفا: آینده دموکراتیک اسرائیل۹، نشان می‌دهد که قوانین اساسی (Basic Laws) اسرائیل، به‌خصوص قانون دولت-ملت اسرائیل که در سال ۲۰۱۸ تصویب شد، تصریح می‌کند که حق تعیین سرنوشت منحصر به ملت یهود است. ایده این است که بخش‌های بزرگی از کرانه باختری را الحاق کنند و فلسطینی‌ها را از سلطه رژیم نظامی اسرائیل خارج کنند، بدون اعطای یک کشور مستقل یا شهروندی کامل به آنها. بوئم می‌نویسد که مصداق بارز چنین الگویی از «آپارتاید»، وضعیت موجود در بیت‌المقدس است. بوئم نشان می‌دهد که دیدگاه‌های افراطی‌تر نه تنها از آپارتاید بلکه از پاکسازی قومی حمایت می‌کنند- ایده‌ای که در قلب سیاست اسرائیل وجود دارد. سال‌ها پیش، اسحاق رابین گفته بود که دوست دارد غزه را در دریا غرق کند.

امیرام لوین- سرلشکر ارشد سابق ارتش اسرائیل که عموماً به‌عنوان یک صهیونیست لیبرال شناخته می‌شود- در سال ۲۰۱۷ می‌گوید که در دور بعدی خصومت‌ها، اسرائیل باید «فلسطینی‌ها را از هم بپاشد» تا مطمئن شود «آنها نمی‌مانند». او توصیه می‌کند، «آنها را به آن سوی رود اردن برانید». لیبرمن در سال ۲۰۱۴، زمانی که وزیر امور خارجه اسرائیل بود، خواستار انتقال اسرائیلی‌های عرب از عکا، حیفا و یافا به کرانه باختری و کشورهای عربی همسایه شد. به‌علاوه، طرح استراتژیک دونالد ترامپ موسوم به «معامله قرن»، امکان تغییرات جمعیتی و اخراج فلسطینی‌های شهروند اسراییل از منطقه‌ مذکور را – که منطقه مثلث نامیده می‌شود- و با جمعیت انبوه این فلسطینی‌ها آکنده است و با کرانه باختری هم مرز است، افزایش داد.

در سال ۲۰۱۹، بزالل اسموتریچ، رهبر حزب مذهبی صهیونیستی Tkuma، به اسرائیل هیوم- بزرگترین روزنامه اسرائیل- می‌گوید که: «تا آنجا که به من مربوط می‌شود، بگذار غزه بپوسد. بگذار از گرسنگی، از تشنگی و مالاریا بمیرند.» او افزوده است که این سیاست باید با مهاجرت گسترده اسراییلی‌ها (که در اسرائیل به‌عنوان «انتقال داوطلبانه» شناخته می‌شود) به‌سوی نوار غزه، تکمیل شود. اخیراً، نتانیاهو (نخست‌وزیر اسرائیل) نسل‌کشی و جنایات اسرائیل در غزه را با ارجاع به عهد عتیق موجه‌سازی می‌کند: «اکنون برو و عَمالیق را فروکوب. آنان را با هرچه دارند، حرام خوانید. به ایشان ترحم نکنید. مردان و زنان و کودکان و شیرخوارگان و احشام کلان و خُرد و شتران و الاغان را بمیران» (عهد عتیق، کتاب اول سموئیل، ۱۵/۳، ترجمه‌ی پرویز سیار).

با این اوصاف، دیگر جایی برای نظریه دو دولت باقی نمانده است. آیا راه (یا راه‌های) دیگری برای حل این مسأله قابل تصور است؟ گرامشی می‌گوید که دوران «بحران» سیاسی، دورانی است که «قدیم در حال مرگ است، و جدید هنوز نمی‌تواند متولد شود. در این دوران، روشنفکران متعلق به هژمونی فرهنگی به‌دنبال این هستند که نوستالژی توده‌ها را به ایدئولوژی‌های در حال مرگ گذشته پیوند بزنند که در نتیجه بحران را تشدید می‌کند.» در حال حاضر، پاره‌ای از صاحب‌نظران، ایجاد یک دولت دموکراتیک واحد در کل سرزمین فلسطین را به‌عنوان شکل دیگری از استعمارزدایی و به‌عنوان راه‌حل جدید پیشنهاد می‌کنند.۱۰ پاپه امیدوار است که بر خلاف «فرایند صلح» شکست خورده اسلو، و مطابق با رویدادهای آفریقای جنوبی در اوایل دهه ۱۹۹۰، روند استعمارزدایی فلسطین، توسط مبارزات مردم فلسطین به ایجاد یک جامعه واقعاً دموکراتیک و عادلانه در سراسر این سرزمین منجر شود.

اما، ایجاد یک دولت دموکراتیک واحد منوط به این است که اسراییل به حقوق و تعهدات بین‌المللی گردن بنهد تا ابتدا نوعی صلح و سازش موقت (modus vivendi) شکل بگیرد و شاید رفته‌رفته زمینه‌های ایجاد دولت دموکراتیک واحد فرا برسد. نظام حقوق بین‌الملل (به‌رغم نارسایی‌های‌اش) چیزهای زیادی برای نیل به صلح عادلانه دارد. این نظام حقوقی که متشکل از اصول جهانشمول برابری، حقوق بشر (شامل حقوق اجتماعی و اقتصادی) کرامت انسانی، آشتی، حاکمیت قانون و امنیت انسانی است (که ماهیت دولت مدرن را می‌سازند)، اصول و معیارهایی برای مدیریت و حل منازعه بین‌المللی ارائه می‌دهند که فراتر از ملی‌گرایی، روایت‌ها و مناقشات قومی است.

نقش بالقوه حقوق بین‌الملل برای دستیابی به صلح پایدار و عادلانه در مسأله فلسطین را می‌توان لااقل در سه زمینه بیان کرد: نخست، قواعد حقوق بین‌الملل در مورد اشغال، خودمختاری و حل منازعه، به اندازه کافی روشن و انعطاف‌پذیر هستند تا چارچوب معقولی برای مذاکرات برای شکل دادن به توافق‌نامه‌های صلح را فراهم آورند (از این قواعد حقوق بین‌الملل در بالکان، ایرلند شمالی، آفریقای جنوبی و آمریکای لاتین استفاده شده است). دوم، در چارچوب این حقوق بین‌الملل، فراهم شدن یک میدان بازی نسبتاً برابر بین اسرائیل و سازمان‌های فلسطینی در میز مذاکره به واقعیت نزدیک‌تر می‌شود و امکان چانه‌زنی فلسطینی‌ها تا حد زیادی بهبود ‌می‌یابد. سوم، استفاده از حقوق بین‌الملل در مذاکرات صلح، اعتماد طرفین به حاکمیت قانون را به‌عنوان راهی خلاقانه برای زندگی عادلانه و سازنده با یکدیگر پس از امضای توافقنامه صلح جامع افزایش می‌دهد.

به‌رغم کارآیی بالقوه حقوق بین‌الملل در شکل‌گیری توافق‌نامه‌های صلح در سطح جهانی، اما روابط بین‌الملل- به‌خصوص در مسأله فلسطین- بیشتر بر پایه زبان قدرت شکل گرفته است تا عدالت. ماهیت استعماری دولت اسرائیل، مانع اصلی ناکارآمدی قوانین و حقوق بین‌الملل در حل مسأله فلسطین است. اسراییل اصرار دارد که قوانین بین‌المللی نباید هیچ نقشی در مسأله فلسطین اشغالی و غزه ایفا کند. آبا ایبان (Abba Eban)، وزیر خارجه اسرائیل (در سال‌های ۱۹۶۶ تا ۱۹۷۴)، به طعنه گفته بود که: «قانون بین‌الملل قانونی است که شروران از آن اطاعت نمی‌کنند و صالحان اجرا نمی‌کنند.»۱۱ بسیاری از حقوق‌دانان مستقل اسرائیلی از موضع سرکش دولت اسرائیل انتقاد می‌کنند که عملاً در جهان منزوی شده و یک تنه، اشغال مناطق فلسطینی (کرانه باختری، بیت‌المقدس شرقی و غزه) را انکار می‌کند و اینکه شهرک‌سازی‌ها ناقض قوانین بین‌المللی است و اینکه الحاق بیت‌المقدس غیرقانونی است. مایکل لینک می‌گوید که این استثناگرایی حقوقی مداوم- مبنی بر اینکه اسرائیل از تعهدات حقوق بین‌الملل مستثنی است- نه تنها بر تلاش‌های چند دهه‌ای برای حل عادلانه مناقشه، بلکه بر احترام به حقوق بین‌الملل نیز به شدت آسیب ‌رسانیده است.۱۲

از سوی دیگر، میانجی‌های بین‌المللی- عمدتاً آمریکا و اروپا- علاقه‌ای به اجرای حقوق تعیین شده قوانین بین‌الملل نشان نداده‌اند، و به‌عکس به حمایت بی‌قید و شرط از اسراییل پرداخته‌اند. آمریکا نیز در این جهت عموماً از ابزار وتو استفاده می‌کند. در اینجا است که یک اجماع گسترده بین‌المللی درباره چارچوب حقوقی عادلانه برای حل مناقشه اسرائیل و فلسطین (که تا حد زیادی در طی هفتاد سال قطعنامه‌های متعدد سازمان ملل به آن اذعان شده است) می‌تواند روند ناعادلانه کنونی را تغییر دهد، اما این امر مستلزم کوشش خستگی‌ناپذیر سازمان‌های جامعه مدنی در دنیا و تلاش‌های فکری دانشگاهیان و روشنفکران است.

خیزش اخیر توده‌های مردم در سراسر جهان در اعتراض به نسل‌کشی و جنایات اسراییل و در جست‌وجوی صلح و عدالت با قاعده اخلاقی‌ای که جان رالز حجاب غفلت (veil of ignorance) می‌نامد، همخوانی دارد. این اعتراضات بی‌تفاوت نسبت به قومیت، جنسیت، طبقه، دین و ملیت صورت می‌گیرد و صرفاً وجوه مشترک انسانی را مد نظر قرار داده است. اعتراضات کنونی، ملت‌ها را به قرارداد اجتماعی جدیدی در روابط بین آنها فرا می خواند که به‌طور بالقوه می‌تواند باعث تغییرات بنیادی در سیاست دولت‌ها شود. این قراردادگرایی جدید از دولت‌ها می‌خواهد تا از طریق اعمال فشار (شامل اجرای قوانین بین‌الملل، تحریم اقتصادی، قطع روابط سیاسی و…) اسراییل را به پذیرش قطعنامه‌های بین‌المللی وادار سازند تا به حقوق و عدالت در حق فلسطینی‌ها تن دهد. این یک ایده اتوپیایی نیست؛ دولت‌های سوسیالیستی آمریکای لاتین مانند کلمبیا، بولیوی، هندوراس و شیلی با اعلام قطع روابط سیاسی یا فراخواندن سفرای‌شان از تل‌آویو، تا حدی در این جهت پیشگام شده‌اند. اگر چه دمو‌کراسی‌های سرمایه‌داری غربی تاکنون به حمایت بی‌قید و شرط از اسراییل پرداخته‌اند، اما گسترش اعتراضات عمومی در اتحاد آنها برای تداوم حمایت مطلق از اسراییل رخنه افکنده است. در جهان عرب و کشورهای مسلمان (به‌دلیل ساختار غیردموکراتیک قریب به اتفاق‌شان)، هنوز عزم جدی در آنها برای استعمارزدایی از فلسطین پدید نیامده است، اما کوشش‌های نظری و خیزش حوزه عمومی می‌تواند علاوه بر تغییر سیاست آنها در جهت تحقق عدالت برای فلسطین، به دموکراسی یا لااقل موّجه‌شدن (decent) ساختارهای سیاسی در این جوامع بیانجامد.

 

پی‌نوشت‌ها

۱ در این مقاله، به‌طور نمونه از پاره‌ای منابع و محققان نام برده شده است. هدف اصلی از ذکر این منابع این است که با معرفی آنها به هموطنان و فارسی‌زبانان و ترجمه احتمالی این آثار، قدری از فقر شدید معرفتی ما در این زمینه کاسته شود. بی‌تفاوتی یا قضاوت‌های نامعقول و ناعادلانه درباره مسأله فلسطین که در بین پاره‌ای از هموطنان (و جاهای دیگر) مشاهد می‌کنیم غالباً و عمدتاً ناشی از فهم نادرست این مسأله است. در حالی‌که مراکز پژوهشی متعددی درباره فلسطین در دانشگاه‌های آمریکا و اروپا وجود دارد و منابع ارزشمند فراوانی منتشر کرده‌اند، در این کشور که ادعای حمایت از فلسطین می‌کند حتی یک مرکز فعال مطالعات فلسطین وجود ندارد. جست‌وجوی من برای یافتن آثار و آراء معتبر علمی در دانشگاه‌ها و فضای روشنفکری هم به‌جایی نرسید. بنابراین، مشارکت یا به‌‌قول کارل پوپر، war effort ما دانشگاهیان و روشنفکران این است که در جهت پیشبرد و تعمیق این فهم بکوشیم.

۲ Shafir, Gershon, and Yoav Peled. Being Israeli: The dynamics of multiple citizenship.   Cambridge University Press, 2002.

۳ Pappe, Ilan. The Ethnic Cleansing of Palestine. Oxford, UK: One World, 2006.

۴ Masalha, Nur. Expulsion of the Palestinians: Zionist Political Thought 1882–۱۹۴۸. Washington, DC: Institute for Palestine Studies, 1992.

نور مصله در این کتاب، که تقریباً به‌طور کامل بر منابع آرشیوی عبری مبتنی است، مفهوم صهیونیستی «انتقال» یا در واقع اخراج فلسطینی‌ها به سرزمین‌های عربی همسایه را بررسی می‌کند. او نشان می‌دهد که این اخراج از سوی بالاترین سطوح رهبری صهیونیستی، از جمله تقریباً تمام بنیانگذاران دولت اسرائیل پذیرفته شده بود.

۵ Khalidi, Rashid. The hundred years’ war on Palestine: A history of settler colonialism and resistance, 1917–۲۰۱۷.  Metropolitan Books, 2020.

۶ Rodinson, Maxime. Israel: A Colonial-Settler State? New York: Pathfinder, 1973.

۷  نقل‌قول‌های بنیانگذاران صهیونیسم از مقاله زیر برگرفته شده است:

Samuel Fleischacker, “Interrogating the Limits of the Settler-Colonialist Paradigm” in Tapper, Aaron Hahn, and Mira Sucharov, eds. Social Justice and Israel/Palestine: foundational and contemporary debates. University of Toronto Press, 2019.

۸ Pappe, Ilan. Ten myths about Israel. Verso Books, 2017.

۹ Boehm, Omri. Haifa Republic: A Democratic Future for Israel. New York Review of Books, 2021.

۱۰  علاوه بر ایلان پایه و اُمری بوئم، دیگر مورخ برجسته اسرائیلی یعنی بنی موریس این راه‌حل را بررسی و تأیید کرده است:

Morris, Benny. One state, two states: Resolving the Israel/Palestine conflict. Yale University Press, 2009.

۱۱ “international law is a law which the wicked do not obey and the righteous do not enforce” در این خصوص و نیز نقش حقوق بین‌الملل در حل مناقشه اسراییل/فلسطین بنگرید به مقاله زیر:

Michael Lynk, “International Law and the Israeli-Palestinian Conflict: Closer to Power than Justice” in Tapper, Aaron Hahn, and Mira Sucharov, eds. Social Justice and Israel/Palestine: foundational and contemporary debates.

مایکل لینک در این مقاله می‌گوید که: «حذف عمدی حقوق بین‌الملل از فرآیندهای مختلف صلح، چه قبل از معاهده اسلو و چه پس از آن، دلیلی اساسی برای شکست‌های زنجیره‌ای مذاکرات خاورمیانه بوده است. تا زمانی که پویایی روند صلح توسط قدرت چانه‌زنی نابرابر بین اسرائیل و فلسطینی‌ها تعیین شود، همچنان شاهد پیشنهادات و توافقات نامتعارفی خواهیم بود که عمدتاً به این دلیل که حقوق شناخته شده کسانی که در آنجا زندگی می‌کنند (یعنی فلسطینی‌ها) کنار گذاشته شده است، ناپایدار هستند.»

۱۲  همان.

منبع : مشق نو

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.