تاریخ انتشار : جمعه 19 آذر 1400 - 11:03
کد خبر : 86070

ایران و نظام ناعادلانه جهانی؛مصائب و هزینه ها

ایران و نظام ناعادلانه جهانی؛مصائب و هزینه ها

آرمان شرق- در همین نظام بین الملل ناعادلانه و ناحق و با اتخاذ رویکردی واقع بینانه و سیاستی عملگرایانه می توان بحران تحمیلی و غیرضروری هسته ای را به سامان رساند. تاریخ به ما می آموزد راه تغییر نظام بین الملل ناعادلانه از درون آن می گذرد.

امیرهوشنگ کریمی در یادداشتی برای دیپلماسی ایرانی می نویسد: جمهوری اسلامی ایران به عنوان نظامی برخواسته از یک انقلاب حق طلب و عدالت محور، همواره معیار حق و عدالت را در مواجهه با نظام بین الملل درنظر داشته است. عدالت خواهی و حق طلبی ایران اسلامی ظرف چهل سال گذشته، آن را رودروی نظام ناعادلانه حاکم بر جهان قرار داده و از این رو هزینه های سنگینی را نیز متحمل شده است.

بنابر تعریف کلاسیک، نظام بین الملل سیستمی متشکل از واحدهای سیاسی (دولت – ملت ها) و سایر کنش گران فرا/ فرو ملی است که مشخصه اصلی و محوری اش آنارشیک (بی سری) بودن آن است که به منزله نبود یک قدرت فائقه مسلط و آتوریته نظم بخش است. منطق اصلی نظام بین الملل منطق “قدرت” و ابتنای سیستم سیاسی بین المللی نیز بر “قدرت” استوار است. قدرت به مثابه پول و ارز قابل مبادله در سیستم بین الملل است. کشورهای فاقد قدرت یا با میزان قدرت کم و نازل، فاقد ارزش و بدون نفوذ و جایگاه در سلسله مراتب نظام بین الملل بوده و در حکم مفلس در بازار مکاره سیاست بین الملل محسوب می شوند. در گذشته “قدرت” صرفا ً در توانمندی نظامی، میزان و کیفیت تسلیحات، کم و کیف جنگاوران، گستره سرزمین و قلمرو تحت کنترل، و تعداد نفوس و جمعیت خلاصه می شد. در منطق و منظر نظریه رئالیستی و نئو رئالیستی، کماکان سه عنصر”قلمرو وسیع/ زیادی جمعیت”،”توانمندی نظامی” و “نوسعه یافتگی اقتصادی” به عنوان عناصر اصلی سازنده قدرت محسوب می شوند. با وجود این، در نیم قرن گذشته تحول در مفاهیم و شاخص های قدرت رخ داده و از حالت صرفاً قدرت سخت به طیف وسیعی از انواع قدرت سخت/ نرم/ هوشمند تحول و تکامل یافته است. با این همه، در اصل ابتنا و منطق سیستم بین الملل بر مفهوم بنیادین “قدرت” تغییری ایجاد نشده است.

نظام های جهانی در طول تاریخ، از جمله نظام های بین المللی پسا – وستفالی، اعم از نظام اروپائی موازنه قدرت، نظام بین الملل دو قطبی و… اساسا ً بر قاعده و منطق قدرت شکل گرفتند و هیچ یک بر مبنای حق و مبتنی بر عدالت پایه گذاری نشدند. نظام بین الملل را شاید بتوان ادامه همان منطق هابزی “جنگ گرگ ها علیه گرگ ها” دانست اما به شیوه ای معقول تر و در قالبی مدرن تر. نظام و سیاست جهانی تابع قاعده سیاست قدرت (Power Politics) است و سلسله مراتب آن بر مبنای درجه بندی قدرت کشورها (ابرقدرت، قدرت بزرگ یا جهانی، قدرت منطقه ای یا متوسط، کشورهای کوچک و ذره ای) سامان می یابد. به تعبیر هابزی، نظام بین الملل همانند نظام طبیعت و تابع قانون بقای اصلح است. لذا اصل کلیدی و معمای بزرگ فراروی همه کشورها (دولت – ملت ها)، معمای امنیت و حفظ موجودیت خود است. از این رو، برای حفظ امنیت و بقای آن، مهم ترین عامل و مؤلفه تعیین کننده، میزان قدرت (به معنای وسیع و چندوجهی آن) است.

درنظام بین الملل و مجموعه قواعد و مقرراتی که برای انتظام و نظم بخشی روابط و تعاملات میان بازیگران، کنشگران و کارگزاران این نظام درقالب معاهداتی همچون حقوق دریاها، خلع سلاح، عدم اشاعه و حقوق بشرتعیین و تمهید شده، کمتر اثری از “حق و عدالت” به چشم می خورد. در واقع حقوق بین الملل، نه مجموعه ای از”حق” ها (Rights) و به هدف استقرارعدالت که منظومه ای از تعهدات و مقررات (Laws) برای نظم بخشی یا هنجارسازی رفتار بازیگران و کنشگران این نظام است. میان این حقوق با قدرت نیز رابطه معناداری برقرار است و قدرت ها و کشورها بسته به درجه و میزان قدرت، تعهدپذیری و مسئولیت شناسی متفاوتی را از خود نشان می دهند. از این رو، گزاره “الحق لمن غلب” در نظام بین الملل ِ قدرت محور معنا و مفهوم می یابد و حق آن چیزی است که قدرت تعیین می کند (The Might ،The Right ). نسبت و رابطه حقوق و قدرت از چند حالت خارج نیست:

• قدرت ها بیش ترین سهم و نقش را در تعیین و تدوین حقوق (معاهدات و مقررات) ایفاء می کنند تا خود بیش ترین سهم و نفع را از آن ببرند.
• قدرت ها پایبندی و تعهدپذیرشان در قبال معاهدات و مقرراتی که خود واضع و حامی آن بوده اند، به میزانی است که منافع آنها را تأمین نماید.
• قدرت ها با ابزار حقوق و تعهدات، هزینه های سنگینی بر دیگران تحمیل می کنند و آنها را مجبور به تمکین در برابر حقوق و تعهدات می نمایند. در حالی که خود با کمترین هزینه قادر و مجاز به نقض تعهدات و مقررات بین المللی هستند.

نظام بین الملل کنونی متشکل از قریب به ۲۰۰ بازیگر کشوری (دولت – ملت ها) و ده ها کنشگر فرا ملی و فروملی است. این نظام نه در ساختار، نه در کارگزاران آن و نه در رژیم های حقوقی اش، یک نظام حق باور و عدالت محور به شمار نمی رود. بدلیل آنارشیک بودن این نظام، مرجع و ملجائی نیز برای احقاق حق و تظلم خواهی وجود ندارد. لذا درحال حاضر و تا اطلاع ثانوی کشورها و دولت ها انتخاب دیگری جز نظام کنونی در اختیار ندارند. بنابراین کشورها در مواجهه با این نظام ناعادلانه چند گزینه و الگو پیش روی دارند:

۱/ الگوی انزوای شکوهمند – در این الگو سطح تماس و کمیت ارتباط بازیگر با نظام بین الملل (سیاسی، اقتصادی و فرهنگی) به حداقل ممکن کاهش می یابد. گرچه بازیگرکمترین اثر را از این نظامات می پذیرد، اما درمقابل نقش و سهمی نیز تغییر و تحولات آن ندارد. کره شمالی، کوبا و زیمبابوه نمونه های قابل ذکر در این الگو هستند. وجه مشترک این کشورها، حذف کامل راهبرد توسعه و جایگزینی استراتژی بقاء به جای آن است. این کشورها در تقلای دائمی بر سر بقاء کشور و حیات مردم جامعه خود هستند.

۲/ الگوی ادغام حداکثری – این دسته از کشورها (مانند آلمان و ژاپن) نیز همانند دسته اول نظام بین الملل را ظالمانه و ناعادلانه انگاشته و درصدد بودند تا “فلک را سقف بشکافند و طرحی نو در اندازند”، اما درس ها و عبرت های یک جنگ عالمگیر آن ها را به صرافت سازش و حتی ادغام تمام عیار در نظام بین الملل ظالمانه انداخت تا بدین ترتیب با استفاده از ظرفیت ها و فرصت های همین نظام ناعادلانه و ظالمانه، هم استراتژی توسعه خود را به بهترین و کامل ترین وجه به پیش برند و هم تا حد امکان از حق کشی و بی عدالتی های این نظام و قدرت های اصلی آن در امان بمانند.

۳/ الگوی وابستگی و دلبستگی – کثیری از کشورها نه تنها مشکلی با چنین نظام ناعادلانه و ناحق ندارند، بلکه با پذیرش کامل آن و پیوند با قدرت هژمون، برای خود شأن مستقلی قائل نیستند و اساساً داعیه ای نیز ندارند.

۴/ الگوی نظم نو – در طول تاریخ کشورها و قدرت ها سعی داشته اند الگوی نظم نو مطلوب خود را به دو طریق و از دو مسیر متفاوت جایگزین نظم مستقر ناعادلانه نمایند: یکی راه جنگ و مقابله (آلمان و ژاپن) و دیگری کسب قدرت در درون نظم موجود و جایگزینی با قدرت برتر بر مبنای نظریه”چرخه قدرت و افول قدرت ها” (جایگزینی امپراطوری بریتانیا به جای قدرت های استعماری و سپس جایگزینی ایالات متحده با استعمارگر پیر). نمونه حی و حاضر و مثل اعلای این الگو، کشور چین در زمانه کنونی است که پس از حدود سه دهه انزواطلبی شکوهمند و سیاست مقابله با نظم جهانی پساجنگ، نهایتا ً راه ادغام در نظام بین الملل را در پیش گرفت و اکنون پس از چهل سال خود به مهم ترین قدرت برای جایگزینی هژمون آمریکا تبدیل شده است.

ذات سیاست و ماهیت سیاسی حاکم بر نظام بین الملل، همنشینی با قدرت و بی تفاوتی نسبت به حق و عدالت است. نظام بین المللی درحال تکوین و هر نظام بین المللی دیگری درآینده با رهبری هژمونیک احتمالی چین نیز لاجرم نظامی ناعادلانه خواهد بود. از این بالاتر، حتی تحقق کمال مطلوب یعنی استقرار یک نظام جهانی ایرانی – اسلامی نیز از سوی مخالفین آن، نظمی ناعادلانه تلقی خواهد شد.

جمهوری اسلامی ایران به عنوان نظامی برخواسته از یک انقلاب حق طلب و عدالت محور، همواره معیار حق و عدالت را در مواجهه با نظام بین الملل درنظر داشته است. عدالت خواهی و حق طلبی ایران اسلامی ظرف چهل سال گذشته، آن را رودروی نظام ناعادلانه حاکم بر جهان قرار داده و از این رو هزینه های سنگینی را نیز متحمل شده است. تأکید بر احقاق حق و پیگیری اجرای عدالت بر علیه متجاوز، در تطویل جنگ تحمیلی بی تأثیر نبود. البته با گذشت زمان و درک و شناخت بهتر نظام ناعادلانه جهانی و قواعد و هنجارهای نه چندان اخلاقی و انسانی حاکم بر آن، رویکرد واقع گرائی و عملگرائی در سیاست خارجی ایران نیز به مرور برجسته تر شده است، لذا این باور هست که در همین نظام بین الملل ناعادلانه و ناحق و با اتخاذ رویکردی واقع بینانه و سیاستی عملگرایانه می توان بحران تحمیلی و غیرضروری هسته ای را به سامان رساند. تاریخ به ما می آموزد راه تغییر نظام بین الملل ناعادلانه از درون آن می گذرد.

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.