دشمنی بدون جنگ ایران و آمریکا !/ ریشههای یک تخاصم ۴۰ ساله؟
آرمان شرق-گروه بین الملل:عدم درک کشور مقابل یکی از موانع اصلی بهبود روابط بوده است و چیزی که ایالات متحده بارها از درک آن ناکام بوده ،تمایل ایران به رفتار محترمانه و از جایگاه برابر بوده این چیزی است که مقامات ایرانی بارها بر آن تاکید کرده اند و در بیشتر موارد واشنگتن آنها را نادیده گرفته است.
آرمان شرق-گروه بین الملل:عدم درک کشور مقابل یکی از موانع اصلی بهبود روابط بوده است و چیزی که ایالات متحده بارها از درک آن ناکام بوده ،تمایل ایران به رفتار محترمانه و از جایگاه برابر بوده این چیزی است که مقامات ایرانی بارها بر آن تاکید کرده اند و در بیشتر موارد واشنگتن آنها را نادیده گرفته است.
دشمنی بدون جنگ ایران و آمریکا !/ ریشههای یک تخاصم ۴۰ ساله
حدود یکسالونیم از ورود جو بایدن به کاخ سفید می گذرد و یکی از وعده های کلیدی کمپین او، احیای توافق هسته ای ۲۰۱۵ ایران موسوم به برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) همچنان بلاتکلیف است.
یک سال پیش، تهران و واشنگتن با میانجیگری دیگر قدرتهای جهانی تلاشهای دیپلماتیک برای احیای توافقی که دستاورد مهم سیاست خارجی دولت اوباما-بایدن بود و دونالد ترامپ، رئیس جمهور سابق آمریکا در سال ۲۰۱۸ به طور یکجانبه از آن خارج شد را آغاز کردند و در طول ماهها، دیپلماسی شاتل توسط اتحادیه اروپا به تهران و واشنگتن کمک کرد تا در مورد مراحل فنی مورد نیاز برای بازگرداندن هر دو طرف به برجام به توافق برسند.
دشمنی بدون جنگ ایران و آمریکا
اکنون ایران و آمریکا به توافق نزدیک هستند، اما هر دو طرف برای دستیابی به مزایای گستردهتر یک برجام احیا شده باید بدهبستان کنند، چیزهایی بدهند و چیزهایی بگیرند. با این حال دو کشور هنوز بر سر مسائل سیاسی خود را در بن بست می بینند؛ آخرین مانع دشوار این است که در مورد حذف نام سپاه پاسداران ایران از لیست سیاه [ادعایی] سازمانهای تروریستی خارجی (FTO) که در دوره دونالد ترامپ درج شد، چه باید کرد. مناقشهای که به نظر میرسد منجر به وقفه طولانی در مذاکرات وین از ۱۱ مارس -زمانی که طرفها اعلام کردند متن اصلی توافق تقریباً نهایی شده و تنها حل برخی مسائل سیاسی دوجانبه باقی مانده- شده است.
به این ترتیب چشمانداز توافقی که یکیدوماه پیش قریبالوقوع بود، اکنون مبهم و بعید به نظر میرسد، اما هرآنچه ممکن است در پس یک «پایان بدون توافق» رخ دهد، احتمالاً به اندازهای فاجعهبار خواهد بود که همه طرفهای برجام برای اجتناب از آن، تاکنون در این راه سخت و پرفراز و نشیب، در کنار هم تا اینجا پیش رفتهاند. و احتمالاً به همین دلایل است که هیچ یک از طرفها حاضر نیست پایان مذاکرات و یا مرگ توافق را اعلام کند؛ همان دلایلی که منجر شدهاند ایران و آمریکا علیرغم برخوردهای غیرمستقیم و سیاستهای تقابلجویانهای که در دوران ترامپ تنشها را تا آستانه جنگ رساند، از تقابل نظامی مستقیم بپرهیزند و یک دشمنی ۴۰ ساله را بدون جنگ سپری کنند.
اما هیچ تضمینی برای تداوم این وضعیت وجود ندارد و مادامیکه یک تلاش دوجانبه بر مبنای درک و احترام متقابل در راستای روند اعتمادسازی و سپس عادیسازی آغاز نشود، سایه یک جنگ فاجعهبار بر سر روابط دو کشور خواهد بود.
ضرورت ترمیم سیاستگذاری در قبال ایران
دانیل لاریسون یکی از سردبیران وبسایت Antiwar.com و سردبیر ارشد سابق مجله امریکن کانسرواتیو در مقالهای با عنوان «چرا ایران و آمریکا از یکدیگر متنفرند» نگاهی به یک کتاب جدید داشته که به ریشههای خصومت بین واشنگتن و تهران میپردازد و ایدههایی درباره چگونگی تلاش برای عادیسازی روابط ارائه میدهد.
لاریسون که دارای دکترای تاریخ از دانشگاه شیکاگو است در این مقاله آورده است: ایالات متحده و ایران بیش از ۴۰ سال است که روابط آشفتهای داشتهاند که با بیاعتمادی و خشونت خدشهدار شده و حتی زمانی که هر دو دولت متوجه شدهاند که منافع مشترکی دارند، برای همکاری راه سختی داشتهاند.
ابداع یک سیاست بهتر و سازندهتر در قبال ایران برای ایجاد تغییرات بسیار مورد نیاز درباره نقش ایالات متحده در خاورمیانه و جلوگیری از جنگ غیرضروری دیگر در آینده مهم است، اما در واشنگتن اشتهای کمی برای تلاش یا پذیرش خطرات سیاسی که لازم است وجود دارد. اولین قدم در ایجاد یک سیاست هوشمندانه تر در رابطه با ایران این است که بفهمیم چرا روابط ایران و ایالات متحده برای این مدت طولانی تیره بوده است و چه موانعی بر سر راه تغییر آن وجود دارد.
نقش روایتهای ملی در تعارض ایران و آمریکا
در همین زمینه، حسین بنایی، مالکوم برن و جان تیرمن مطالعه بسیار ارزشمندی درباره روابط ایران و آمریکا و روایتهای ملی نوشتهاند که منجر به فرصتهای از دست رفته و درگیریهای قابل اجتناب شده است. «جمهوریهای اسطوره: روایتهای ملی و تعارض ایران و ایالات متحده» که برای نوشتن آن به خوبی تحقیق شده و بهطور جذابی به رشته تحریر درآمده است، کتابی ضروری برای هر کسی است که علاقهمند به سیاست ایران و سیاست خارجی ایالات متحده در خاورمیانه است. از آنجایی که مذاکرات برای احیای توافق هستهای با ایران به یک نخ آویزان مانده است، درک عمیقتر از علل درگیری ایران و آمریکا میتواند به موقع باشد.
نویسندگان تاریخچه روابط ایران و ایالات متحده را از انقلاب ۱۹۷۹ تا به امروز با فصلی جداگانه برای هر تحول عمده بازگو می کنند. جمهوریهای اسطوره گزارشی متعادل و دقیق از نحوه مشارکت هر دو دولت در چرخه های سوء تفاهم، اتهامات و درگیریهایی است که این رابطه را تعریف کرده است. آنها به دنبال توضیح این هستند که چگونه روایت ملی هر یک از طرفین، انتخاب های سیاست گذاران را محدود می کند، بر ادراکات آنها تأثیر می گذارد، و چشمبندی ایجاد می کند که آنها را از تشخیص فرصت ها برای پیشرفت های دیپلماتیک در زمان مناسب باز می دارد.
بر اساس یکی از نقلقولهای آنها از رونالد کربس، چنین روایتهایی «مرزهایی را تعیین میکنند برای آنچه بازیگران میتوانند به طور مشروع در انظار عمومی بیان کنند، آنچه میتوانند به طور جمعی (نه به صورت فردی) تصور کنند، و آنچه از نظر سیاسی ممکن است».
روایتهای ملی که نویسندگان توصیف میکنند، مبنایی در واقعیت دارند، اما میتوانند سیاستگذارانی را که از آنها استقبال میکنند نیز گمراه کنند. در حالی که ایالات متحده بسط قدرت خود را بر اساس روایت قدیمی مرزی خود توجیه میکند، ایران، ایالات متحده را آخرین در صف طولانی قدرتهای خارجی میداند که به دنبال تسلط بر آنها بوده اند. از سوی دیگر، ایران از سنتهای ملی و مذهبی خود استفاده میکند و خود را در حال سرپیچی از ظالمان بیرونی میبیند، در حالی که ایالات متحده ایران را یک تهدید و بازیگری اخلالگر میداند که باید مهار شود.
این دو روایت بر یکدیگر تأثیر متقابل دارند و از یکدیگر تغذیه میکنند، و هر بار که تضاد بیشتری وجود دارد، فرضیاتی را تقویت میکنند که روایتها بر اساس آن بنا شدهاند.
ایالات متحده بدون توجه به آنچه دولت ایران انجام می دهد، در تصور خود دولت ایران را به عنوان یک دولت تهدیدآمیز و غیرقابل اعتماد میبیند، و ایران تصور می کند که ایالات متحده به دنبال سرنگونی دولت حاکم است. این الگو توسط روایات ملی مربوط به کشورها شکل گرفته است، که به نحوه درک رهبران آمریکایی و ایرانی از اهداف خود در جهان و نحوه نگاه آنها به کشور دیگر کمک کرده است. وقتی دو دولت دلایل محکمی برای همکاری دارند، نباید همیشه روایات ملی متضاد غالب باشد، اما آنها دامنه و ماهیت این همکاری را محدود می کنند.
نویسندگان به ماهیت فنی مذاکرات هسته ای که منجر به برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) شد، به عنوان نمونه ای از این موضوع اشاره می کنند که چگونه هر دو دولت می توانند در دیپلماسی سازنده شرکت کنند، تنها تا زمانی که درگیر مسائل اساسی در مورد چگونگی درک هر یک از طرفین از طرف دیگر نباشد. همانطور که آنها می گویند، «برجام از همه جهات یک توافق فنی محدود بود – مطمئناً یک توافق مهم – که نگرش آمریکا در قبال ایران را مختل نکرد.»
همانطور که در پنج سال گذشته دیدهایم، این نگرشها هستند که برجام را به خطر انداختهاند و ممکن است به نابودی آن ختم شود.
عدم درک متقابل
عدم درک کشور مقابل یکی از موانع اصلی بهبود روابط بوده است و چیزی که ایالات متحده بارها از درک آن ناکام بوده است، تمایل ایران به رفتار محترمانه و از جایگاه برابر است. این چیزی است که مقامات ایرانی بارها بر آن تاکید کرده اند و در بیشتر موارد واشنگتن آنها را نادیده گرفته است. رفع آن نوشدارویی برای همه مشکلات موجود در روابط نیست، اما اگر به سابقه تعامل ایران و آمریکا نگاهی بیندازیم، قابل توجه است که وقتی ایالات متحده مایل به رعایت حداقل احترام برای نگرانیها و منافع ایران بوده است، چقدر پیشرفت دیپلماتیک می تواند حاصل شود، و در غیر این صورت، زمانی که واشنگتن سیگنالهایی از تحقیر و زورگویی ارسال میکند، با چه سرعتی مذاکرات سازنده از بین میرود.
به عنوان مثال، همکاری نوپای ایالات متحده و ایران در افغانستان عملاً با لفاظیهای جورج دبلیو بوش و تصمیم برای برچسب زدن ایران به عنوان بخشی از “محور شرارت” در کنار یکی از منفورترین دشمنان ایران، شکست خورد. تلاش برای ایجاد روابط بهتر در دوران دولت کلینتون با استفاده مادلین آلبرایت از زبانی که رهبران ایران آن را توهین آمیز تلقی کردند، از مسیر خارج شد.
در مقابل، مذاکرات هسته ای زمانی موفق شد که ایالات متحده مایل بود در مورد مسئله غنی سازی داخلی ایران انعطاف نشان دهد و به ایران اجازه مانور برای سازش را بدهد. زمانی که ایالات متحده مایل است با ایران به عنوان یک کشور برابر رفتار کند و نه به عنوان یک رعیت که باید به او دیکته شود، در ایران مخاطبانی پذیرا برای پیشنهادات خود یافته است. زمانی که به دنبال فشار بر ایران از طریق اقدامات قهرآمیز بوده است، با ناسازگاری قابل پیش بینی مواجه شده است.
در این کتاب توضیح داده شده است که چگونه ایالات متحده بیش از حد درباره تهدیدی که دولت ایران برای آمریکا ایجاد می کند، وسواس داشته است. این وسواس در طول سال های ترامپ به اوج خود رسید، اما همانطور که نویسندگان توضیح می دهند وسواس ترامپ فقط یک نسخه تشدید شده از دیدگاه دیرینه ایالات متحده بود.
گریز از تله روایی
وسواس متقابل نمونه دیگری از چگونگی شکلدهی روایتها به این رابطه است: «این ترجیحات فرهنگی را میتوان در وسواسی که هر کشور نسبت به دیگری نشان میدهد نیز مشاهده کرد.» این وسواس چیزی را ایجاد می کند که نویسندگان آن را «تله روایی» می نامند که مکرراً لحظات امیدوارکننده درک دیپلماتیک را خراب می کند. این واقعیت که مذاکرات موفقیتآمیز برجام تقریباً بلافاصله با انکار این توافق و تشدید جنگ اقتصادی توسط ایالات متحده دنبال شد، گواه این است که الگوی خصومت و بیاعتمادی تا چه حد عمیق است. ناتوانی آشکار دولت بایدن برای فرار از همان تله، دلیل دیگری بر قدرت آن است.
نویسندگان توصیه می کنند طرفین برای ایجاد روابط عادی دیپلماتیک تلاش کنند تا از تکرار فرصت های از دست رفته و سوء تفاهم ها در آینده جلوگیری شود. عدم آگاهی اولیه دولت ایالات متحده در مورد ایران و مردم آن موضوعی تکراری در تاریخ روابط است. حضور منظم دیپلماتیک در کشور به اصلاح این کمبود کمک می کند.
امتناع از بازگرداندن روابط عادی، ایالات متحده را در تاریکی نگه داشته و واشنگتن را نسبت به مناطق بالقوه منافع مشترک با ایران کور کرده است، و کاخ سفید را وابسته به ادعاهای خودخواهانه گروه های تبعیدی، ایدئولوگ ها و رقبای منطقه ای ایران کرده است.
وقتی سیاستگذاران تصویری محدود و مخدوش از کشور دارند، جای تعجب نیست که سیاست ما درباره ایران چنین آشفتگی داشته باشد. روابط عادی راه خوبی برای شروع اصلاح این شکست خواهد بود./قرن نو
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰