سید عطاءالله مهاجرانی: سایه او گشتم و او برد به خورشید مرا
آرمان شرق-گروه جامعه:ما در شعر سایه،شاهد درخشش آفتابیم. آفتاب انسان و انسانیت، آفتاب عشق و آزادی و آگاهی آفتاب عدالت و مهر نسبت به مردمان، آفتاب مهر ایران به عنوان سرزمینی اهورایی و سرای امید،گاه برخی مضامین در برابر هم قرار میگیرند و متناقضنما، مینمایند، اما مگر زندگی جز این است؟ «جنگ لشکرهای احوالم ببین!» امروز که سایه به تعبیر خودش به آفتاب پیوسته است.
آرمان شرق-گروه جامعه:ما در شعر سایه،شاهد درخشش آفتابیم. آفتاب انسان و انسانیت، آفتاب عشق و آزادی و آگاهی آفتاب عدالت و مهر نسبت به مردمان، آفتاب مهر ایران به عنوان سرزمینی اهورایی و سرای امید،گاه برخی مضامین در برابر هم قرار میگیرند و متناقضنما، مینمایند، اما مگر زندگی جز این است؟ «جنگ لشکرهای احوالم ببین!» امروز که سایه به تعبیر خودش به آفتاب پیوسته است.
سید عطاءالله مهاجرانی: سایه او گشتم و او برد به خورشید مرا
مژده بده مژده بده یار پسندید مرا/ سایه او گشتم و او برد به خورشید مرا/ پرتو بیپیرهنم، جان رها کرده تنم/ تا نشوم سایه خود باز نبینید مرا «سایه»
سایه، در این غزل که میتوان آن را «غزل شمسانه مولویوار» خواند، نسبت بین سایه و آفتاب را تبیین کرده است. خنکی سایه تداعیکننده حضور گرم آفتاب است و نیز نشانه سبکی و آرامش و پناه…
این نسبت با میناگری و ژرفا و گسترهای که حافظ به این مضمون داده است، تماشایی است:
ای آفتابِ خوبان میجوشد اندرونم
یک ساعتم بِگُنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست؟
کش صد هزار منزل بیش است در بِدایت
در قرآن مجید از سجده سایهها، در هر سپیده دم و شامگاه سخن گفته شده است. (سوره الرعد/۱۵) که در تبیینش نفس نویسنده میگیرد!
در شعر سایه آفتاب آفرینندگی او میتابد و ما در سایهسار شعرش قرار پیدا میکنیم. شخصیت سایه تلفیق دوگانگی بود، گرمی آفتاب و قلبی آتشین و نگاهی آرام و معطر و مزین به برق اشک و صدایی زمزمهوار مثل صدای جویباری که از چشمهای در دل البرز میجوشد… واژهها از نگاه سایه، هریک حضور و زندگی و اندازه و نقش متمایزی دارند. گویی هر واژه انسانی یا موجودی زنده است که میبایست او را درست شناخت و در جای خودش قرار داد و واژهها را که در قالب غزل یا هر قالب دیگری میگنجند، درست ادا کرد. تمثیل درخشانی برای خواندن شعر یا زمزمه شعر سایه مطرح کرده است:
«گمان کنید در جزیرهای دور دست، هزاران کیلومتر به دور از شهر و دیار، در آن جزیره فقط عاشق و معشوقی، زن و مردی با همند. یکی از آنها در گوش دیگری زمزمه میکند: « دوستت دارم!» این جمله ذاتش زمزمهمانند و درگوشی است، او فریاد نمیزند. شعار نمیدهد. طبیعت شعر همین است.»
سایه، همواره در طول سالها و بلکه دههها، غزل را یا مثنوی را، از جمله «بانگ نای» را صیقل میزد. او این شیوه را از حافظ آموخته بود. حافظ تقریبا در عمر آفرینندگی و غزلسراییاش، در هر ماه بیش از یک غزل نسروده است. بدیهی است که غزلهای عرشی او، ثمره سالها صیقل زدنِ مضمون و تصویرگری و روایت و موسیقی کلام است. غزل میبایست به والایی خود دست پیدا کند و این امری به غایت دشوار، تابسوز و نیازمند جستوجو و اندیشیدن و ذوق سرشار و البته الهام ربّانی است. «آن خشت بود که پُر توان زد!»
وقتی شاعر کلمه را شناخت و دانست که « در آغاز کلمه بود.» میداند که چنان کلمهای ابدی خواهد شد و تا سرانجام جهان خواهد ماند. نشانه این ماندگاری، جریان شعر بر زبان مردم کوچه و بازار است. بیتهایی یا مصراعی از شعر است که ضربالمثل میشود. در زندگی مردم حضور دارد، مانند شعر فردوسی و مولوی و خیام و سعدی و حافظ و نظامی و… به روایت استاد استادان، شفیعی کدکنی:
«متجاوز از نیم قرن است که نسلهای پی در پی عاشقان شعر فارسی حافظههایشان را از شعر سایه سرشار کردند. امروز اگر آماری از حافظههای فرهیخته شعردوست در سراسر قلمرو زبان فارسی گرفته شود، شعر هیچ یک از معاصران زنده نمیتواند با شعر سایه رقابت کند.»
مردم در آینه شعر، زندگی خود، آرزوها، کامرواییها، ناکامیها، روشناییها و تاریکیها را میبینند. شعر روایت زندگی و آشناست. این آشنایی یکی از مهمترین شرایطش، صمیمیت و صداقت و یکرنگی شاعر است. به تعبیر سایه؛ « من در شعرم ادا در نیاوردهام. آنچه را احساس کردهام، سرودهام.» بدیهی است که این احساس که ما را به تماشای زندگی و جان و جهان میبرد، به اعتبار نگاه هنرمندانه و والا و پالایش شده شاعر است. به تعبیر مولانا جلالالدین بلخی:
چه داند جان منکر این سخن را
که او را نیست آن دیدار دیگر
ما در شعر سایه، شاهد درخشش آفتابیم. آفتاب انسان و انسانیت، آفتاب عشق و آزادی و آگاهی، آفتاب عدالت و مهر نسبت به مردمان، آفتاب مهر ایران به عنوان سرزمینی اهورایی و سرای امید، گاه برخی مضامین در برابر هم قرار میگیرند و متناقضنما، مینمایند، اما مگر زندگی جز این است؟
«جنگ لشکرهای احوالم ببین!» امروز که سایه به تعبیر خودش به آفتاب پیوسته است. ما دوستداران شعر او، با اطمینان میتوانیم بگوییم، زبان و ادب فارسی، هنر و فرهنگ ما با سایه گستره و ژرفایی بیشتر یافت. او سایه آفتاب حضور خود بود و به آفتاب روشنایی بخش هستی پیوست./اعتماد
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰