تاریخ انتشار : دوشنبه 3 مهر 1402 - 9:29
کد خبر : 139532

پیش‌بینی نظم جهانی آینده

پیش‌بینی نظم جهانی آینده

آرمان شرق-گروه بین الملل: احمقانه است که بگوییم الگوی ظهور و سقوط قدرت‌های بزرگ پس از قرن‌های تغییر به نحوی پایان یافته است. همان طور که در کتاب ظهور و سقوط بیان کردم: “کسانی که تصور می‌کنند بشر آن قدر احمق نخواهد بود که درگیر جنگ قدرت‌های بزرگ و ویرانگر دیگری شود شاید لازم باشد به خاطر آورند که این عقیده در بخش عمده قرن نوزدهم نیز رایج بود”. هم چنین احمقانه است اگر ادعا کنیم که می‌دانیم تغییر بزرگ بعدی کجا اتفاق می‌افتد.

پیش‌بینی نظم جهانی آینده

این سه قدرت ملی بزرگ باقی می‌مانند: هند، چین و ایالات متحده. اگر پیش بینی‌های اقتصادی در مورد تولید ناخالص داخلی جهانی تا سال ۲۰۵۰ میلادی یعنی تنها تا ۲۷ سال یگر درست باشد در سال‌های میانی این قرن چهار یا پنج اقتصاد ملی برتر جهان در آسیا خواهند بود و به نوعی در آینده با ظهور شرق و افول غرب مواجه خوهیم بود. تنها ایالات متحده با توجه به وزن اقتصادی خود در رتبه‌های برتر باقی می‌ماند. با این وجود، هیچ یک از کشور‌های اروپایی از جمله آلمان، روسیه، فرانسه، بریتانیا یا ایتالیا به طور جداگانه اهمیت چندانی نخواهند داشت.فرارو- پل کندی؛ مورخ بریتانیایی که در زمینه روابط بین الملل، قدرت اقتصادی و استراتژی کلان تخصص دارد. از او کتاب‌های برجسته‌ای در مورد تاریخ سیاست خارجی بریتانیا و مبارزات قدرت بزرگ منتشر شده اند. کندی با تاکید بر این که چگونه کاهش قدرت اقتصادی منجر به کاهش وزن نظامی و دیپلماتیک می‌شود بر تغییر قدرت اقتصادی که تحت تاثیر قدرت نظامی و دریایی قرار دارد تاکید می‌کند. مشهور‌ترین کتاب او تحت عنوان “ظهور و سقوط قدرت‌های بزرگ” با ترجمه “محمد قائد” به زبان فارسی توسط انتشارات علمی و فرهنگی چاپ شده است.

به گزارش فرارو به نقل از نیواستیتسمن، سی و پنج سال پیش ظهور و سقوط قدرت‌های بزرگ با پیامد‌هایی منتشر شد که هنوز نیز من را شگفت زده می‌سازد. پیش‌تر در پایان سال ۱۹۸۷ میلادی “جیسون اپشتاین” ویراستارم می‌توانست احساس کند که این کتاب فروش یک اثر تاریخی “عادی” را نخواهد داشت. نیرو‌های ویژه امریکایی پس از یورش به محل اقامت “اسامه بن لادن” رهبر اسبق القاعده در ابوت آباد در سال ۲۰۱۱ میلادی نسخه‌ای از کتاب ام را در میان کتب او پیدا کردند. این کتاب برای چندین هفته در صدر فهرست پرفروش‌ترین آثار غیر داستانی روزنامه‌های “واشنگتن پست” و “لس آنجلس” و بسیاری از روزنامه‌های دیگر باقی ماند و تنها با فروش کتاب “هنر معامله” نوشته “دونالد ترامپ” بود که رتبه نخست پرفروش‌ترین‌های “نیویورک تایمز” را از دست داد. فروش “ظهور و سقوط قدرت‌های بزرگ” در کشور‌های دیگر نیز بسیار زیاد بود. در ژاپن این کتاب با عجله ظرف مدت ۲۸ روز ترجمه شد و فروش اولیه آن حدود ۶۰۰۰۰۰ نسخه بود. در تخمینی کلی کل فروش جهانی آن به حدود میلیون رسید.

با این وجود، چرا کتاب ام پرفروش شد؟ سال‌های ۱۹۸۸ و ۱۹۸۹ میلادی بسترساز تحولات تاریخی بود. محور‌های قدرت جهانی در حال تغییر بودند و خوانندگان به دنبال توضیح درباره آن بودند. ظهور و سقوط یک توضیح را پیشنهاد کرد: ارتباط ژئوپولیتیک و قدرت نظامی همواره محصول قدرت اقتصادی است که همیشه در حال تغییر است. من در آن کتاب نوشتم: “نقاط قوت نسبی کشور‌های پیشرو در امور جهانی هرگز ثابت باقی نمی‌ماند و این اساسا به دلیل نرخ رشد نابرابر در میان جوامع مختلف و پیشرفت‌های فنی و سازمانی است که برای یک جامعه نسبت به جامعه دیگر مزیت بیش تری به ارمغان می‌آورد. با این وجود، آن چه در مورد گذشته صادق بود در مورد حال و آینده نیز صدق می‌کرد: تغییر در توان تولیدی برخی از قدرت‌ها نسبت به سایرین هرگز متوقف نشد و بنابراین، هیچ کشوری نمی‌توانست انتظار داشته باشد که برای همیشه شماره یک باقی بماند. بر خلاف بسیاری از آثار تاریخی اثر “ظهور و سقوط قدرت‌های بزرگ” تجویزی بود.

این موضوع در ژانویه ۱۹۸۸ میلادی زمانی که آمریکای رونالد ریگان بین دو چالش قدرت نظامی شوروی از یک سو و رشد اقتصادی به ظاهر مقاومت ناپذیر ژاپن از سوی دیگر گرفتار شده بود برهم زننده اعصاب بود. آن دوره زمانی بود که مفاهیم “زوال” و “انحطاط” به طور مداوم در مطبوعات، اتاق‌های سمینار، برنامه‌های گفتگو و دالان‌های قدرت مطرح می‌شدند. دپارتمان‌های دانشگاهی در غرب و بسیاری از مجلات علمی به مطالعه آن چه “استراتژی بزرگ قدرت‌های بزرگ” نامیده می‌شد مشغول بودند، اما تمرکز آنان بر دیپلماسی و تصمیم گیری‌های نظامی دولت‌ها در طول جنگ جهانی دوم یا سال‌های اولیه جنگ سرد بود.  به نظر می‌رسید جابجایی قدرت‌های بزرگ در زمان واقعی رخ می‌دهد و کارشناسان مجذوب این بودند که اگر آمریکا برتری خود را از دست بدهد چه اتفاقی رخ خواهد داد. در سال ۱۹۸۹ میلادی آشکار بود که اتحاد جماهیر شوروی که از نظر نظامی بیش از حد گسترش یافته بود به سرعت در حال زوال بود. با این وجود، تعداد کمی از تحلیلگران متوجه شدند که در پایان سال ۱۹۹۱ میلادی اقتصاد ژاپن نیز رو به زوال بود در حالی که چین صعود اقتصادی و نظامی خود را آغاز کرده بود.

با این وجود، زمانی که “ظهور و سقوط قدرت‌های بزرگ” در ژانویه ۱۹۸۸ میلادی چاپ شد اتحاد جماهیر شوروی هنوز امن به نظر می‌رسید و نفوذ اقتصادی رو به رشد ژاپن به ظاهر تضمین شده بود. وضعیت در ماه‌های پس از چاپ کتاب به سرعت تغییر کرد.

نکته‌ای غیر قابل انکار و ذکر شده در کتاب ام وجود داشت و مبتنی بر این ایده بود: موقعیت امپریالیستی و نظامی نسبی یک قدرت بزرگ در جهان، وابسته به ظرفیت تولیدی و اقتصادی نسبی آن قدرت در داخل کشور است و اینکه نرخ‌های رشد نابرابر موقعیت دولت‌ها را در طول زمان تغییر داده است. شاید هیچ نقل قولی در کتاب ام به اندازه پرسش لنین از یک همکار بلشویک اش در سال ۱۹۱۸ به یاد ماندنی نبود: “نیم قرن پیش آلمان در مقایسه با قدرت بریتانیا، از نظر  سرمایه داری کشوری بدبخت و بی اهمیت بود. ژاپن به طور مشابه در مقایسه با روسیه ناچیز بود. آیا قابل تصور است که در ده یا بیست سال دیگر قدرت نسبی قدرت‌های امپریالیستی بدون تغییر باقی بماند؟ کاملا غیر قابل تصور است”.

اکنون باید پرسید آیا این بدان معنا نیست که هر چقدر هم که زمان آن دور باشد سرانجام سقوط آمریکا فرا خواهد رسید؟ “ساموئل هانتینگتون” دانشمند علوم سیاسی هنگام ورود به بحث “زوال گرایی” در اواخر دهه ۱۹۸۰ میلادی دوست داشت این جمله “ولتر” را نقل کند: “وقتی روم و کارتاژ سقوط کنند کدام کشور جاودانه است”؟ ایالات متحده نمی‌تواند برای همیشه در اوج نظم جهانی باقی بماند”.

با سقوط مسکو و رکود توکیو قدرت واشنگتن به صورت نسبی افزایش یافت. همان طور که “چارلز کراتهامر” ستون نویس محافظه کار نوشته بود ایالات متحده از “لحظه تک قطبی” بودن لذت برد. با این وجود، آن لحظه سپری شد و چین ظهور کرده و اکنون هژمونی امریکا را به گونه‌ای تهدید می‌کند که اتحاد جماهیر شوروی و ژاپن هرگز تهدید نکرده بودند. جمعیت چین بسیار بیش‌تر از ایالات متحده است. اگرچه چین سهم فزاینده‌ای از قدرت اقتصادی اش را صرف ارتش خود می‌کند، اما شبیه اواخر دوره شوروی نیست.

در سال ۲۰۰۹ میلادی تنها ۱۴ سال پیش، “باراک اوباما” در حال اعزام ۳۰۰۰۰ سرباز دیگر برای پیوستن به ۶۸۰۰۰ سرباز موجود در افغانستان بود. با این حال، جو بایدن در آگوست ۲۰۲۱ تمام نیرو‌های آمریکایی باقیمانده را از افغانستان فراخواند و به گفته او این پایان “عصر عملیات نظامی بزرگ برای بازسازی کشور‌های دیگر” بود. این اظهارنظر قابل توجهی بود. این نشان می‌دهد که ۹۰ سال منافع استراتژیک ایالات متحده در مناطق دوردست جهان به پایان رسیده است.

اکنون هیچ یک از کشور‌های قدرتمند امروزی ژاپن، آلمان، هند، چین، ایالات متحده در شرایط جنگی قرار ندارند و اکثر نیرو‌های مسلح آنان در حال پیر شدن، در حالات مختلف در حال از بین رفتن و کوچک شدن هستند.

پنتاگون مبالغ هنگفتی را صرف “سلاح‌های هوشمند” گران قیمتی می‌کند که عمدتا در خانه باقی می‌مانند و نه برای ارتش، نیروی دریایی و نیروی هوایی آماده جنگ. علیرغم آن چه رسانه‌ها گزارش می‌دهند تمام امریکایی‌ها تصور نمی‌کند که بروز درگیری بین امریکا و چین اجتناب ناپذیر است. ناهنجاری روسیه شخص ولادیمیر پوتین است. جنگ روسیه علیه اوکراین برعکس آن چیزی است که یک استراتژی واقعا واقع گرایانه باید باشد یعنی تلاش ملی برای رفع ضعف‌های بلندمدت اقتصادی و ساختاری کشور.

بازسازی قدرت روسیه پس از سال ۱۹۹۱ به دلیل انبوهی از ضعف‌های اجتماعی و فیزیکی بالاتر از همه آن‌ها به سبب جمعیت شناسی وحشتناک، ساختار‌های تکنولوژیکی ضعیف و زوال صنعتی کُند شده است. در حالی که آن کشور به صادرات نفت و گاز متکی است در تولید محصولات با فناوری پیشرفته (ریزتراشه ها) و کالا‌های مصرفی (خودرو) از اقتصاد‌های جدیدتر آسیا و همچنین ایالات متحده عقب‌تر خواهد بود. حتی اگر سیاست روسیه در این چند دهه اخیر دموکراتیک و تثبیت شده بود و رشد اقتصاد آن از سر گرفته می‌شد باز هم نسبت به هند، کره جنوبی، اندونزی و چین که سریع‌تر رشد می‌کردند بسیار ضعیف‌تر به نظر می‌رسید.

از دیدگاه پکن جنگ اوکراین روسیه را تضعیف می‌کند، مسکو را بیش‌تر از غرب جدا می‌کند، تمرکز ایالات متحده را از شرق آسیا منحرف می‌کند و به چین اجازه می‌دهد تا گاز و نفت روسیه را با قیمت‌های بسیار پایین خریداری کند. شاید در گوشه‌ای از تاریکی وزارت امور خارجه ایالات متحده صدایی به اندازه کافی جسورانه به گوش می‌رسد که می‌گوید روسیه‌ای که سال‌ها در جنگل‌های اوکراین گرفتار شود یک مزیت نسبی برای قدرت آمریکاست بنابراین ما باید وضعیت کنونی را ادامه دهیم.

اکنون در نظم جهانی قرن بیست و یکم شش قدرت بزرگ وجود دارند یا کمی کم‌تر از قدرت‌های بزرگ: اتحادیه اروپا، ژاپن، روسیه، هند، چین و ایالات متحده (در این میان بریتانیا با تنها ۲.۳ درصد از تولید ناخالص داخلی جهان دیگر قدرت بزرگی نیست). از این شش عضو دو عضو نخست (اتحادیه اروپا و ژاپن) مانند اسپانیا یا سوئد پس از ۱۸۱۵ میلادی بعید به نظر می‌رسد که جنگی را تسریع کنند که وضعیت ارضی را تغییر دهد. روسیه پوتین هم چنان قصد دارد نقشه اوراسیا را بازنویسی کند، اما با تلاش برای انجام این کار صرفا به خود آسیب می‌رساند. در نتیجه، این سه قدرت ملی بزرگ باقی می‌مانند: هند، چین و ایالات متحده.

اگر پیش بینی‌های اقتصادی در مورد تولید ناخالص داخلی جهانی تا سال ۲۰۵۰ یعنی تنها تا ۲۷ سال دیگر درست باشد در سال‌های میانی قرن حاضر چهار یا پنج اقتصاد ملی برتر جهان در آسیا خواهند بود و به نوعی در آینده با ظهور شرق و افول غرب مواجه خواهیم بود. تنها ایالات متحده با توجه به وزن اقتصادی خود در رتبه‌های برتر باقی می‌ماند. با این وجود، هیچ یک از کشور‌های اروپایی از جمله آلمان، روسیه، فرانسه، بریتانیا یا ایتالیا به طور جداگانه اهمیت چندانی نخواهند داشت چرا که اگر یک کشور تنها سهم ۳ یا ۴ درصدی از تولید ناخالص داخلی جهان را به خود اختصاص دهد چگونه می‌تواند در زمره قدرت‌های بزرگ قرار گیرد؟ چگونه یک دولت اروپایی می‌تواند ادعا کند که یک بازیگر جهانی است اگر برای مثال، نیروی دریایی آن تنها پنجمین یا ششمین قدرت در میان قدرت‌ها باشد؟

با این وجود، اشتباه است که با اتحادیه اروپا به عنوان یک قدرت موجود در وضعیت موجود رفتار کنیم. از زمان تشکیل جامعه اقتصادی اولیه اروپا در سال ۱۹۵۷ میلادی با حضور بلژیک، فرانسه، ایتالیا، لوکزامبورگ، هلند و آلمان غربی این فدراسیون اروپایی در حرکت بوده و به طور مسالمت آمیز اعضای بیشتری را پذیرفته و به طور پیوسته مرز‌های قاره اروپا را تغییر داده و کشور‌های بیش تری را وارد آن سازمان کرده است.

اندازه اتحادیه اروپا تا دهه ۲۰۳۰ و پس از آن هرچه باشد همه پیش‌بینی‌های اقتصادی نشان می‌دهند که این اتحادیه با سرعت کمتری نسبت به بسیاری از کشور‌های آسیا و حتی آفریقا رشد خواهد کرد به طوری که سهم کلی آن از تولید ناخالص داخلی جهان به طور پیوسته کاهش می‌یابد. ممکن است اتحادیه اروپا ثروتمندتر و قدیمی‌تر شود، اما هرگز تهدیدی برای نظم جهانی نخواهد بود.

ژاپن به احتمال زیاد وضعیت فعلی ارضی را بر هم نمی‌زند. هشتاد سال پیش ارتش پیروزمند ژاپن تقریبا کل منطقه غربی اقیانوس آرام تا برمه را فتح کرده بود و بخش بزرگی از منچوری و بخش عمده شهر‌های بندری چین را اشغال کرده بود. حتی در اواخر سال ۱۹۴۴ میلادی تعداد اعضای ارتش ژاپن بیش از یک میلیون نفر بود. با این وجود، امروز ژاپن روابط سختی با روسیه در مورد جزایر مورد مناقشه در شمال اقیانوس آرام دارد، روابط‌ای محتاطانه با کره جنوبی دارد، با نگرانی به چین در حال رشد نگاه می‌کند و به پیمان دفاعی دوجانبه خود با آمریکا می‌چسبد. در نتیجه، ژاپن نیروی دریایی سطحی بزرگی دارد، اما قصد دارد از نیروی نظامی خود صرفا برای اهداف دفاعی استفاده کند. ژاپن که از نظر اقتصادی مرفه است و جمعیتی در حال پیر شدن دارد و سطح آن از تولید ناخالص داخلی به طور پیوسته کاهش می‌یابد در نتیجه هیچ نفعی در آغاز جنگ برای خود نمی‌بیند.

با این وجود، این بدان معنا نیست که در سال‌های آینده سه قطبی آمریکا، چین و هند وجود خواهد داشت. علیرغم رشد سریع اقتصادی هند بلندپروازی‌های جهانی هندوستان هم چنان ممکن است به دلیل درآمد سرانه پایین، فقر روستایی و نابرابری‌های داخلی آن کشور مختل شود. با این وجود، هند یک بازیگر بزرگ و رو به رشد در امور جهانی باقی خواهد ماند. هندی مغرور و حساس با احترام به ظرفیت‌های نظامی ایالات متحده در مواقعی خرسند از بازی با “کارت روسیه” خوشحال خواهد بود که بر قدرت رو به رشد خود تکیه کند.

در این میان، مزیت‌های نظامی ایالات متحده ناو‌های هواپیمابر، زیردریایی‌های تهاجمی و پایگاه‌های جهانی قابل توجه است. در مورد چین شاخص‌های مثبتی در زمینه تولید فولاد، خودرو‌های الکتریکی و تعداد شرکای تجاری چین وجود دارند، اما چنین داده‌هایی ضعف‌های مستمر چین مانند شکنندگی زیست محیطی، بیکاری جوانان، شرایط آسیب دیده روستایی، حباب‌های مسکن و اتکای بیش از حد آن کشور به واردات مواد غذایی را نشان نمی‌دهند.

هم چنین هیچ جدولی به ما کمک نمی‌کند تا بفهمیم اگر پیش بینی‌های وحشتناک گرمایش جهانی و متعاقب آن آسیب زیست محیطی در ۳۰ یا ۴۰ سال آینده اتفاق بیفتد چه اتفاقی ممکن است برای جهان ما و وضعیت قدرت‌های بزرگ رخ دهد. از قضا قدرت‌های بزرگ سابق مانند فرانسه و بریتانیا که در مناطق معتدل واقع شده اند و از بارندگی ثابت برخوردارند موقعیت بهتری در مقایسه با غول‌های تحت فشار مانند چین و هند برای مدیریت جهانی دارند که ۲ تا ۴ درجه سانتیگراد گرم‌تر از آن کشور‌ها هستند.

اگر تعیین موقعیت قدرت واقعی چین در جهان امروز دشوار است پس ارائه خلاصه‌ای از موقعیت آمریکا نیز به همان اندازه دشوار است چه رسد به ارائه پیش بینی معتبری از جایی که آن کشور ممکن است تا سال ۲۰۵۰ باشد. شاخص‌های قدرت آمریکا، منابع علمی – صنعتی، بخش دانشگاهی بی بدیل، قدرت مالی، قدرت نظامی و دریایی جهانی آن ممکن است به نظر برسد که می‌تواند برای مدت زمان طولانی جلوتر از سایر قدرت‌ها باقی بماند.

با این وجود، آیا ایالات متحده صرفنظر از نقاط قوت اش در دوره‌ای که هم قدرت تولیدی نسبی به سمت شرق تغییر می‌کند و هم یک واگذاری عمومی قدرت بین المللی وجود دارد می‌تواند در همه جا پیشتاز باقی بماند؟

در شرایطی که اتحادیه اروپا و ژاپن در حالت بازنشستگی آرام قرار دارند و با وجود سه کشور بزرگ آمریکا، چین و هند که ثبات را ترجیح می‌دهند علیرغم وجود تهدید تایوان تغییر چشمگیر در نظم بعید به نظر می‌رسد. با این وجود، پیش‌بینی‌های اقتصادی هم چنین نشان می‌دهند که نظم جهانی تا سال ۲۰۵۰ بسیار متفاوت از دوران ریگان و بوش خواهد بود. آن تغییرات اقتصادی که بر نظم قدرت بزرگ ما در گذشته تاثیر گذاشت هنوز وجود دارند و تاثیرگذار دارند. با این وجود، اکنون به نظر می‌رسد که چنین تغییراتی صرفا در سطح زیرزمینی تغییرات تولید ناخالص داخلی نسبی رخ می‌دهد و به طور مستقیم بر نظم دولت‌ها در سطح بالا تاثیر نمی‌گذارد. بنابراین، احمقانه است که بگوییم الگوی ظهور و سقوط قدرت‌های بزرگ پس از قرن‌های تغییر به نحوی پایان یافته است. همان طور که در کتاب ظهور و سقوط بیان کردم: “کسانی که تصور می‌کنند بشر آن قدر احمق نخواهد بود که درگیر جنگ قدرت‌های بزرگ و ویرانگر دیگری شود شاید لازم باشد به خاطر آورند که این عقیده در بخش عمده قرن نوزدهم نیز رایج بود“. هم چنین احمقانه است اگر ادعا کنیم که می‌دانیم تغییر بزرگ بعدی کجا اتفاق می‌افتد.

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.