زندهای در میانِ مردگان
آرمان شرق-گروه جامعه:عاشورا، نقطه اوج حرکتی بود که امام حسین(ع) از حدود یکصد و پنجاه روز پیش از آن آغاز کرد. وقتی در شامگاه ۲۹ رجب سال ۶۰ هجری در پی رسیدن خبر مرگ معاویه به مدینه، حضرت به منزل والی اموی شهر پیامبر احضار شد تا از ایشان برای یزید بیعت گرفته شود. امام با آوردن عذری مبنی بر اینکه بیعت در خلوت و خفا نه در شان توست و نه شایسته من، توانست امکان آن را برای خود و همراهان معدودش فراهم کند که از بیعت با نواده ابوسفیان استنکاف ورزد و شبانه راه مکه در پیش گیرد و به حرم امن الهی پناه برد
آرمان شرق-گروه جامعه:عاشورا، نقطه اوج حرکتی بود که امام حسین(ع) از حدود یکصد و پنجاه روز پیش از آن آغاز کرد. وقتی در شامگاه ۲۹ رجب سال ۶۰ هجری در پی رسیدن خبر مرگ معاویه به مدینه، حضرت به منزل والی اموی شهر پیامبر احضار شد تا از ایشان برای یزید بیعت گرفته شود. امام با آوردن عذری مبنی بر اینکه بیعت در خلوت و خفا نه در شان توست و نه شایسته من، توانست امکان آن را برای خود و همراهان معدودش فراهم کند که از بیعت با نواده ابوسفیان استنکاف ورزد و شبانه راه مکه در پیش گیرد و به حرم امن الهی پناه برد
زندهای در میانِ مردگان
مقاله ذیل تحت عنوان «زندهای در میانِ مردگان» به قیام حضرت اباعبدالله الحسین(ع) و پیشینه آن پرداخته که در دو بخش تنظیم شده است؛ بخش نخستِ آن اکنون پیشِ روی شما است و بخش دومش انشاءالله در شماره روز پنجشنبه هفته آینده منتشر خواهد شد.
«حسین بن علی(رضی) فرمود: والله اگر مرا در دنیا هیچ یاری نباشد و خویش را هیچ پناهی و ملجایی نیابم هرگز با یزید بیعت نکنم». (الفتوح، ابناعثم کوفی، ص۸۳۲)
عاشورا، نقطه اوج حرکتی بود که امام حسین(ع) از حدود یکصد و پنجاه روز پیش از آن آغاز کرد. وقتی در شامگاه ۲۹ رجب سال ۶۰ هجری در پی رسیدن خبر مرگ معاویه به مدینه، حضرت به منزل والی اموی شهر پیامبر احضار شد تا از ایشان برای یزید بیعت گرفته شود. امام با آوردن عذری مبنی بر اینکه بیعت در خلوت و خفا نه در شأن توست و نه شایسته من، توانست امکان آن را برای خود و خانوادهاش فراهم کند که از بیعت با نواده ابوسفیان استنکاف ورزد و شبانه راه مکه در پیش گیرد و به حرم امن الهی پناه برد. وقتی خبر هجرت امام پیچید، حجاز را ولولهای فرا گرفت که نه فقط حکام جور و والیان اموی مکه و مدینه بلکه بزرگان قوم و حتی برخی نزدیکان هاشمی امام نیز به تکاپو افتادند و هر یک به قدر وسع خود کوشیدند تا ایشان را از ادامه حرکتی که در پیش گرفته بود منصرف سازند. شاید در میان بزرگان حجاز کسی نبود که برای بازگرداندن امام از تصمیمش تلاش نکرد هرچند همه آنها برای زدنِ رای امام در این مورد، نیت واحد و مشترکی نداشتند. عدهای واقعا نگران جان امام بودند و نمیخواستند ایشان با ادامه حرکتش، بیش از گذشته خود را در خطر قرار دهد؛ در بهترین حالت شاید بتوان گفت آنها برای فرزند پیامبر دلسوزی بیشتری داشتند تا دینِ پیامبر(ص). لذا تا توانستند در گوش امام خواندند که نباید به این حرکت ادامه دهد و ترک مدینه را به ترک حجاز و عزم عراق تبدیل کند. عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر را باید در شمارِ همین خیرخواهانی دانست که مهمترین مسالهشان حفظ جانِ امام بود و بس. عدهای دیگر هم بودند که هجرت امام میتوانست برایشان فرصتی باشد تا در غیاب فرزند رسول خدا در حجاز، بیش از پیش عرض اندام کنند؛ عبداللهبن زبیر را باید از زمره اینان محسوب کرد.
اما در این میان برخی از وابستگان به اهل بیت(ع) بیش از سایرین تلاش کردند تا هر طور شده جلوی حرکت امام را بگیرند و ایشان را از تصمیم خود برگردانند. در این میان نام عبدالله فرزند جنابِ جعفربن ابیطالب که پسرعمو و شوهر خواهر امام بود بیش از دیگران به چشم میخورد. کسی که به امام نامه نوشت و سعی کرد جلوی حرکت امام به کوفه را بگیرد اما امام با نقل سخنی از رسول خدا(ص)، حجت را بر خود پایان یافته و کارِ خود را تمام شده میداند و در جواب پسرعموی خود مینویسد: «اما بعد مکتوب تو رسید. شفقّت و محبّتِ تو درباره من معلوم است الّا آن است که من از جدّ خویش محمّدِ مصطفی(ص) شنیدم که میفرمود: اگر تو در سوراخ جنبندهای بخزی، ایشان تو را بیرون آرند و بکشند. ای عبدالله، این قوم در کشتن من همچنان غلوّ کنند که جهودان در روز شنبه کردند» (الفتوح، ابناعثم کوفی، ص۸۷۰).
در برخی منابع آمده است که عبدالله علاوه بر مشورت دادن و توصیه کردن، از عمروبن سعید بن عاص والی مکه برای امام، اماننامهای نیز گرفت اما امام در پاسخ وی نوشت: «من در امان یکی از کارگزاران یزید زندگی نمیکنم؛ ای عبدالله!» (امامان اهلبیت مرزبانان حریم اسلام، شهید صدر، ص۴۵۶) اما در مورد چرایی تلاشِ چهرههای موجه و محترمی چون عبدالله بنجعفر و شاید تا حدودی جناب محمدبن حنفیه در اصرار بر جلوگیری از حرکت امام شاید پای انگیزههای دیگری غیر از خیرخواهی صرفِ ایشان نیز مطرح باشد. به نظر میرسد شخصیتهایی نظیر عبدالله و محمد حنفیه و حتی شاید ابنعباس به نوعی خودشان را ملزم به همراهی با امام میدانستند. به ویژه که آنها هم از نزدیکان سیاسی و هم از خویشاوندانِ نسبی امام محسوب میشدند. بنابراین احتمالا نزد خود هم به انتظارِ امام از ایشان و هم به بازتاب همراهی نکردنشان با امام در افکار عمومی میاندیشیدند. اما از آنجایی که اراده برای همراهی نداشتند تا جایی که توانستند تلاش کردند که امام نیز به حرکت خود ادامه ندهد و هر طور شده ایشان را از ادامه سفرش منصرف کنند. شاید با این کار به نوعی میخواستند هم پاسخی به ندای درونی و وجدانی خود بدهند و هم در میان توده اهل حجاز و به ویژه منسوبان و خویشاوندانِ خود متهم به آن نشوند که از یاری برادر و پسرعموی خود دریغ کردند و بنیهاشم فرزندان پیامبر خود را با جانیان اموی تنها گذاشت. ضمن اینکه نوع اصرار و تلاشهای افرادی چون ابنعباس، محمد حنفیه و عبدالله بن جعفر نشان میدهد آنها یکطرفه بودن راه امام و مسیر بیبازگشت ایشان را تشخیص داده بودند اما با این وجود و بهرغم اینکه دیدند امام در تصمیم خود مصمم است، حاضر نشدند شریک راه ایشان و همقافله با اهل بیت پیامبر شوند.
اما آنچه در این میان اهمیت دارد علت تصمیم این جماعت در همراهی نکردن و تنها گذاشتن امام است. از گفتهها و نوشتههای همه آنهایی که سعی در منصرف کردن امام داشتند روشن میشود که آنها نه یزید را حاکم لایقی میدانستند و نه در زوال دین حق، تحت حکومت ظالمانه او تردیدی داشتند. بلکه از عبدالله بن عمر، عبدالله بن جعفر و ابنعباس تا عموم ساکنانِ غیر اموی حجاز و سراسر جهان اسلام – منهای شام – در ناموجهی یزید برای منصب خلافت تردیدی نداشتند. علاوه بر اینها اساسا معاویه در پیمان خود با امام مجتبی(ع) متعهد شده بود که کسی را به عنوان جانشین برای خود انتخاب نکند؛ صلحی که امام حسن(ع) تصمیم گرفت آن را بپذیرد تا با این کار بیماریای که چند سالی بود به جان شیعه و به طریق اولی عموم امت اسلام افتاده را درمان کند.
مرضی که گریبان شیعیان را گرفته بود
این بیماری البته چیزی نبود که در یک شب یا در طول یک سال پدید آمده باشد بلکه ریشه آن را باید در خیلی قبلتر از آن جست.
بنا به تحلیل شهید صدر دو عارضه گریبان مسلمین و به ویژه شیعیان را گرفته بود؛ اولی را صلح امام مجتبی(ع) درمان کرد و دومی را قیام امام حسین(ع) که در ادامه به مختصات این بیماریها و شیوه درمانی حسنین (علیهمالسلام) خواهیم پرداخت.
اما برای فهمِ ریشه این بیماری، ابتدا باید مروری بر مقدماتِ بروزِ آن داشته باشیم؛ واقعیت این است که عاشورا، لحظهای خلقالساعه نبود که هیچ ارتباطی با سالهای قبل از خود نداشته باشد. با نگاهی عمیقتر و دقیقتر و گرفتن ردّ آن تا نخستین سالهای پس از رحلت پیامبر(ص) میتوان به این نتیجه رسید که آنچه در روز دهم محرم سال ۶۱ هجری رقم خورد نتیجه منطقی روندی بود که پنجاه سال قبل از آن آغاز و در ادامه به انحرافات آن افزوده شد. جمعیتی متشکل از حدود سیصد نفر از انصار به علاوه تنها ۳ نفر از مهاجرین – ابوبکر، عمر و ابوعبیده جراح- در محل سقیفه بنیساعده جمع شدند و به قول سلمان فارسی «کردند و نکردند» (بامداد اسلام، زرینکوب، ۶۶). آنها نه تنها وصایت و سفارش پیامبر را نادیده گرفتند بلکه به قول ویلفرد مادلونگ (اسلامشناس مشهور آلمانی و نویسنده کتاب «جانشینی محمد») با رقم زدن کودتایی در غیاب خانواده پیامبر و غیبت چهرههایی چون علیبن ابیطالب(ع) و عباس بنعبدالمطلب، سرنوشت امت اسلام را به گونهای رقم زدند که مسیرِ آن از راهی که پیامبر(ص) برای پیروانِ خود ترسیم کرده بود به کلی منحرف شد.
دو سال و اندی بعد که مرگ خلیفه اول فرا رسید خبری از شورا و سقیفه نبود. خلیفه اول آنچه را از پیامبر نپسندیده بود برای خود پسندید و در حالی که در احتضار به سر میبرد، اراده کرد وصیت سیاسیاش را بنویسد. عثمانبن عفان که بعدها خود به مقام خلافت رسید، پای بستر خلیفه دوم آمد و ادوات نوشتن را مهیا کرد. بر خلاف زمانی که پیامبر در بستر احتضار بود، ابوبکر مزاحمی در اطراف خود نداشت که مانع از انجام وصایتش شود. لذا او گفت و عثمان نوشت و به این ترتیب عمر نه با شورا و تصمیم بزرگان قوم بلکه صرفا بنا بر اراده خلیفه اول، به خلافت رسید.
اما وقتی عمر در بستر مرگ قرار گرفت شورایی مرکب از مدعیان خلافت را ترتیب داد. چراکه او خود پیش از این تکلیفش را با روشِ سقیفه، روشن کرده و در اظهاراتی با اشاره به ماجرای بیعت با ابوبکر گفته بود: «اِنّما کانتْ بیعهُ ابِیبکرٍ فلْتهً و تمّتْ، الا و اِنّها قدْ کانتْ کذلِک، ولکنّالله وقی شرّها؛ بیعت با ابوبکر کار نسنجیده بود و تمام شد و خداوند ما را از شرش حفظ کرد.»
آری خلیفه دوم ماجرای سقیفه و بیعت با ابوبکر را «فلته» و کاری شتابزده و نسنجیده میدانست که شاید معنای سیاسی سخنِ وی این بود که قصد ندارد روش تعیین خلیفه اول را برای پس از خود بپسندد. همچنان که خودِ وی نیز با مکانیسمِ سقیفه روی کار نیامد بلکه روش به حکومت رسیدنِ وی بیشتر شبیه همان مدلی بود که پیامبر(ص) در نظر داشت با این تفاوت که نه مصداقش، فرد مورد نظر پیامبر بود و نه زمانش، زمان مورد نظر ایشان و خلاصه حقی را که برای رسول خدا نپسندیدند برای خود پسندیدند و به شکل غیرقابل منازعهای به جماعت تحمیل کردند. اما عمر در تعیین فرد پس از خود نه به روش سقیفه عمل کرد و نه به طریق ابوبکر. بلکه او شورایی متشکل از برخی از آنهایی که به نوعی خود را نامزد خلافت میپنداشتند تشکیل داد. در این شورا البته علیبن ابیطالب(ع) هم دعوت شده بود و این نخستینبار بود که امیرالمومنین(ع) را در جلسهای که برای تصمیمگیری در مورد امر مهم خلافت بود، شرکت دادند. اما این شورا از ابتدا به گونهای مهندسی شده بود که همه میدانستند علیبن ابیطالب، خروجی آن نخواهد بود و نهایتا در عمل هم همین پیشبینی محقق شد و عثمانبن عفان به عنوان خلیفه سوم بر مسند نشست.
اما سرانجامِ خلافت عثمان، میوه آن چیزی بود که در بیستوپنج سال پیش از آن رقم خورد. هرچند شیوه خلافت او در ظاهر بسیار متفاوت از روش اسلافِ خویش بود اما وی برای توجیه عملکرد خود جابهجا به رویه شیخین و به ویژه خلیفه دوم استناد میکرد و اساسا حاجتی نمیدید که عملکرد خود را بر اساس سنت و سیره رسولالله توجیه کند. رفتار او سرانجام خشم کثیری از امت را رقم زد و نهایتا پس از یک دوره محاصره، وی را در خانهاش به قتل رساندند.
قتل عثمان، تودههای مردم را به درِ خانه علی(ع) کشاند و گویی پس از بیستوپنج سال خود یافته بودند آنچه از پیامبر به گوش نگرفتند.
دوران حکومت علوی
اگر امتِ اسلامی را به مثابه بدن و کالبدی در نظر بگیریم باید گفت در بیستوپنج سالی که از رحلت پیامبر تا روز مرگ عثمان گذشت، حوادثی رخ داد که ایمنی بدنِ امت اسلام را بهشدت تنزل داد و این بدن را آماده ابتلا به انواع ویروسهای گاه مهلک و کشنده کرده بود. لذا بدنی که در طول بیستوپنج سال ضعیف و ضعیفتر و در برابر تمام علایم هشداری بیواکنش شده بود، به برآمدن یک حکومت اموی تمامعیار تن داد و تحت حکومت آن به امراضِ مهلکی مبتلا شد که جز عاشورا، نمیتوانست آن را درمان کند.
اما مرضی که امت اسلام از اواسط حکومت امیرالمومنین(ع) به آن مبتلا و هرچه گذشت بر شدتش افزوده شد نتیجه سیاستهای معاویه بود. معاویه که در جبهه جنگ نتوانسته بود قدرت خود را تحکیم کند و نهایت کارکرد حقههایش این بود که در صفین جانش را نجات دهد و خیمهاش که در دسترس مالک اشتر سردار سپاه علی(ع) قرار داشت را از یورش مصون نگاه دارد.
لذا او پس از صفین سودای رو در رویی با سپاه امام را رها کرد و سیاستی پیش گرفت که همراهان امام و جامعه تحت حکومت حضرتش را خسته، دلزده و نسبت به کارآمدی دولت ایشان مردد و بدبین کند. معاویه برای تحقق این هدف دو سیاست را در پیش گرفت؛ یکی تبلیغات که سعی میکرد از شام (منطقه تحت حکومتش)، جامعهای آرمانی از حیث امنیت، رفاه و رونق اقتصادی را به تصویر کشد بهطوری که مردم سایر بلاد اسلامی – و به ویژه مردمِ کوفه که به نوعی خود را در رقابت با شامیان میدیدند- در حسرت چنان جامعهای که لبریز از ثروت و رفاه است به سر برند. سیاست دیگرِ او اخلال در سرزمینهای تحت حکومت حضرت امیر(ع) برای هرچه ناکارآمدتر نشان دادنِ ایشان در اداره جامعه بود. او برای اجرای این سیاست، ترفندهای مختلفی را به کار میبست؛ از ترور شخصیتهای اصلی پیرامونِ امام و حذف فیزیکی چهرههایی چون مالک اشتر، محمدبن ابیبکر و … گرفته تا فرستادن جاسوس در میان سپاه امام و یارگیری برای خود و سعی در ایجاد نوعی بدبینی نسبت به امام و حکومت ایشان در منطقهای که مستقیما تحت حکومت حضرت قرار داشت. عدهای از بهترین، شایستهترین و کارآمدترین یاران امام در جنگهای جمل، صفین و نهروان به شهادت رسیده بودند و عده کمتری از آنها مانده بودند که معاویه با ترور و حذف فیزیکی آنها، توانست نقش مهمی در تنزل کارآمدی اردوگاهِ امام ایفا کند.
غارتهای معاویه از مناطق تحت
حکومت امیرالمومنین(ع)
اقدام دیگر معاویه به آشوب کشاندن عمدی ولایات و ایجاد بحرانهای متعدد برای مناطق تحت حکومت امیرالمومنین(ع) بود؛ چنانکه بُسْرِ بْن ابیارْطاه و لشکرش از جانب وی مامور شد تا مناطقی که شیعهنشین بود یا در ذیل حکومت امام قرار داشت را غارت کند اما نه برای غارت! وظیفه وی تنها این بود که امنیت روانی و اجتماعی جامعه تحت حکومت علی(ع) را بر هم زند و این کار آنقدر ادامه پیدا کند که دیگر خودِ مردم خسته شوند و توان اینکه از حق و باطل سخن بگویند یا حتی درباره آن فکر کنند را نداشته باشند و تنها خواستهشان این باشد که این وضعیت تمام شود. برخی گفتهاند بُسربن ابیارطاه، تنها در یک حمله که از دمشق تا یمن تدارک دید، هزاران تن از شیعیان و پیروان امام على علیهالسلام را به خاک و خون کشید. این ماجرا آنقدر اهمیت داشته که ابن هلال ثقفی (متوفای ۲۸۳ه.ق) در قرن سوم، کتابی با نام «الغارات» نوشته و مفصلترین گزارشی است که از غارتهای گماشتگان معاویه تدوین شده است.
اما آنچه بیش از تعداد کشتهشدگان اهمیت داشت، حسّ وحشت و رعبی بود که در جامعه ایجاد شده بود. طبیعی بود که این وضعیت برای همه مردم نمیتوانست قابل توجه باشد و آنقدر در وحشت و مصیبت فرو رفتند که دیگر حتی فرصت تحلیل شرایط و تمیز مسائل را نیز نداشتند. معاویه موفق شده بود افکار عمومی جامعه طرفدار امیرالمومنین را دستکاری و در دل بسیاری از آنها این شک را ایجاد کند که شاید مقصر تمام رنجی که بر آنها تحمیل شده، علی(ع) است. این نگاه به ویژه در کوفه که به لحاظ جامعهشناسی شهری موقعیتی استثنایی و خاص داشت، رشد فوقالعادهای پیدا کرد و توانست حتی کسانی را که در دل، دوستی علی(ع) و اهل بیت پیامبر(ص) را داشتند نیز نسبت به ادامه همراهی با «اولیالامر»شان مردد کند. به نوعی آنها به این نتیجه رسیده بودند که امیرالمومنین، هرچند در خصایص فردی، سابقه ایمان، تقوا و پرهیزگاری از دیگران شایستهتر باشد اما مرد سیاست نیست و در اداره حکومت ناتوان است.
این همان عارضهای بود که آغازش هرچند در میانه حکومت امیرالمومنین رقم خورد اما اوج آن را باید در پس از شهادت حضرت و آغاز امامت حضرت مجتبی(ع) بدانیم. در واقع پذیرش صلح توسط امام حسن(ع) نه محصول یک فرآیند ششماهه (از شهادت امیرالمومنین در ۲۱ رمضان سال ۴۰ هجری تا پذیرش صلح توسط امام حسن(ع) در تاریخ ۲۵ ربیعالاول سال ۴۱ هجری) بلکه نتیجه شش سال (از آغاز حکومت امیرالمومنین در ۱۸ ذیالحجه سال ۳۵ هجری تا ۲۵ ربیعالاول سال ۴۱ هجری) تلاش معاویه در ناتوان جلوه دادن حکومت علوی بود؛ سیاستی که در نهایت موفق شد و معاویه توانست حتی در میانِ توده دوستداران خاندان علی(ع) شک بیندازد و در دل آنها نسبت به شایستگی سیاسی و کارآمدی دولت امیرالمومنین تردید ایجاد کند. منشأ این تردید البته عقلانی نبود بلکه احساسی بود؛ یعنی با محاسبات عقلانی همه میدانستند که معاویه چه نسبتی با اسلام و پیامبرش دارد و اساسا کسی در غیر شام او را نمیتوانست قابل مقایسه با علیبن ابیطالب بداند. اما کار معاویه رسما عقل جامعه تحت حکومت امیرالمومنین را فلج کرده بود. چراکه آنها آنقدر درگیر تامین حداقلهای امنیت و معیشت خود شده بودند که دیگر فرصتی برای فکر، تعقل و تحلیل مسائل نداشتند. به بیانِ دیگر اهل کوفه و سایر بلاد حکومت علوی، تحتتاثیر تبلیغات و فتنههای معاویه، سراسر وجودشان را احساس ضعف و ناامنی فرا گرفته بود و مسبب همه آنها را شخص علی(ع) و ناتوانیاش از اداره جامعه میدانستند؛ چنانکه نه خطبههای امیرالمومنین و نهیبهایی که راه را نشان میداد و نه سابقه سیاه معاویه و خاندانش در اذهان، نمیتوانست چشم آنها را باز کند. فشار روانی آنقدر از هر سو بر جامعه زیاد بود که گوش مردم را در برابر هر استدلالی بست و هیچ برهان و حجتی نبود که بتواند در درکی که نسبت به اوضاع پیدا کردهاند تشکیک و تردید ایجاد کند. آری معاویه موفق شده بود؛ او توانست علی(ع) را در حلقه دوستدارانش هم تنها و به مظهر ناکارآمدی تبدیل کند و طوری احساس آنها را نشانه گرفته بود که عقلشان را یارای تحلیل و تمیز نبود و حتی شهادت امیرالمومنین در مسجد کوفه نیز نتوانست آنها را بیدار کند و بر سر عقل بیاورد.
لذا امام مجتبی(ع) وارث چنین وضعیتی بود که مردم به بیماری بدبینی و شک مبتلا شده بودند. بهکارگیری مفهوم «بیماری» برای توضیح وضعیت عصر امام مجتبی(ع) و تحلیلِ وضعیت براساس آن، ابتکار شهید صدر است (امامان اهلبیت مرزبانان حریم اسلام، شهید صدر، ص۴۵۳). لذا امام حسن(ع) متوجه منشأ این بیماری شد و دریافت که این وضعیت، برآمده از تحلیل عقلانی مردم نیست که با حجت و برهان بتوان شبهات را دفع و آنها را قانع کرد. بلکه تردید جامعه، بر پایه حس است که تنها با همان حس میتواند درمان شود؛ حسی که ناشی از رنج غارت و ناامنی بود. لذا امام با این نگاه، صلحنامه را پذیرفت؛ چراکه این همان چیزی بود که خیلی پیشتر از این، توده مردم در طلبش بودند. هرچند در این میان هنوز بودند صحابه بلندمرتبهای چون حجربن عدی، جابربن عبدالله انصاری و … که از کم و کیف مسائل آگاه بودند و میدانستند ریشه فتنه نه در کوفه بلکه در شام است. همان اصحابی که از قضا سعی کردند امام را از پذیرش صلح منصرف کنند اما حضرت مجتبی(ع) تنها راه درمان این توده فریبخورده را در به میان آوردنِ محک تجربه یافت و لذا به صلح تن داد تا مردم خود ببینند با رفتن به زیر یوغ معاویه و سپردن سرنوشت خویش و امت اسلام به دست فرزند ابوسفیان مشکلاتشان حل نخواهد شد و رفاه، آسایش و رونق اقتصادی که از شام در ذهنشان نقش بسته بود، هیچگاه به کوفه نخواهد رسید.
نتیجه صلح امام حسن(ع)
تاکتیک امام مجتبی(ع) البته جواب داد و معاویه خیلی زودتر از آنچه کوفیان فکرش را میکردند روی واقعی خود را نشان داد. چنانکه به هیچیک از مواد صلحنامه عمل نکرد؛ او بر خلاف آنچه تعهد کرده بود نه دستورالعمل حکومتی مبنی بر سبّ امیرالمومنین را متوقف کرد و نه دست از تعقیب، آزار، شکنجه و ترور شیعیان برداشت. اما از همه مهمتر این بود که وی اصلیترین ماده معاهده را نادیده گرفت و یزید را به عنوان ولیعهد و جانشین خود معرفی کرد.
بنابراین صلح امام حسن(ع) هرچند برای شیعیان خاص، سختتر از جنگ و تلختر از زهر بود اما سودش بسیار بیش از زیانش بود. چراکه باعث بیداری همه آحاد امت شد؛ وضع اقتصادی کوفه و سایر بلاد اسلامی از قبل بدتر شد اما بهتر نشد. از آن رفاه آرمانی شام برای کوفه، بصره، مکه، مدینه و … جز رویایی باقی نماند. اما یکپارچه شدن حکومت اموی بر جهان اسلام برای تودهها یک تفاوت مهم نسبت به پیش از آن داشت؛ آن تفاوت این بود که حکومت امویان، اختناقی را رقم زد که در دوران خلفای ثلاث نیز نظیر نداشت. بنابراین آحاد امت که در حکومت مستعجل امیرالمومنین(ع) ناراضی بودند در بیست سال حکومت بلامنازع معاویه نیز رضایتی نداشتند اما اینبار مجالی برای اعتراض و بیان مخالفت خود نمییافتند. لذا بیماری امت و به ویژه کسانی که دل با اهلبیت داشتند درمان شد و با تمام وجود و احساسشان بالاخره فهمیدند که آن بهشت رویایی شام هرچه بود برای شامیان بود و نزدیکانِ آلابیسفیان و «کارآمدی» دولت اموی هیچوقت قرار نبود امت محمد(ص) را تنعم بخشد.
ادامه این یادداشت را در نوبت بعدی صفحه دین و فلسفه در شماره پنجشنبه هفته آینده روزنامه اعتماد بخوانید.
فهرست منابع
– الفتوح، ابناعثم کوفی، ترجمه محمدبن احمد مستوفی هروی، تصحیح غلامرضا طباطبایی مجد، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ پنجم؛ ۱۳۹۲.
– امامان اهلبیت مرزبانان حریم اسلام، شهید سیدمحمدباقر صدر، ترجمه رضا ناظمیان و سام حاج مومن، انتشارات دارالصدر، چاپ اول؛ ۱۳۹۴.
– بامداد اسلام، عبدالحسین زرینکوب، انتشارات امیرکبیر، چاپ پانزدهم؛ ۱۳۸۷.
– اخبارالطوال، ابوحنیفه احمدبن داود دینوری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، نشر نی، چاپ اول؛ ۱۳۶۴.
– پس از پنجاه سال پژوهشی تازه پیرامون قیام حسین علیهالسلام، سیدجعفری شهیدی، چاپ پنجاهودوم؛ ۱۳۹۶./اعتماد
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰