تاریخ انتشار : پنجشنبه 8 دی 1401 - 15:55
کد خبر : 120310

چرا فقرا مرفهین را شکست نمی‌دهند؟

چرا فقرا مرفهین را شکست نمی‌دهند؟

آرمان شرق-گروه جامعه:«چرا ۱+۵۰ درصد آمریکایی‌ها با هم متحد نمی‌شوند و اقلیت مرفه را شکست نمی‌دهند؟» در پاسخ به این سوال، بنجامین پیج دو نظریه را پیش می‌کشد: نابرابری سیاسی، تسلیم.

چرا فقرا مرفهین را شکست نمی‌دهند؟

بنجامین پیج، استاد دانشگاه نورث وسترن، می‌نویسد: برخی مرفهان آمریکایی بیم دارند که مبادا اکثریت کم‌درآمد جامعه، ثروت ثروتمندان را در اختیار بگیرد و دوباره توزیع کند. سوال اصلی مقالۀ پیج این است که «چرا ۱+۵۰ درصد آمریکایی‌ها با هم متحد نمی‌شوند و اقلیت مرفه را شکست نمی‌دهند؟»

 عصر ایران؛ هومان دوراندیش – «آیندۀ علوم سیاسی» کتابی چشم‌اندازبخش و قطعا یکی از مهم‌ترین آثاری است که در سال‌های اخیر در حوزۀ دانش سیاسی در ایران ترجمه شده‌اند. این کتاب را محسن عسکری جهقی ترجمه کرده و ناشر آن نشر ثالث است.

کتاب حاوی صد مقالۀ موجز از صد محقق مبرز رشتۀ علوم سیاسی است. هر مقاله حدود سه الی چهار صفحه است و نویسندگان مقالات به موضوعاتی پرداخته‌اند که محققان و متفکران رشته علوم سیاسی در آینده باید آن موضوعات را در دایره مطالعات خود قرار دهند.

هدف اصلی این کتاب «افکندن نوری بر آیندۀ علوم سیاسی است. » هرچند که علوم سیاسی ذاتا دانشی میان‌رشته‌ای است، ولی خصلت میان‌رشته‌ای بسیاری از مقالات این کتاب، پررنگ‌تر از متون کلاسیکی است که دررشتۀ علوم سیاسی منتشر می‌شوند و فی‌المثل صرفا بررسی یک نهاد حکومتی (پارلمان یا دولت) یا یک نهاد سیاسی (انتخابات) را برعهده دارند.

به همین دلیل در مقدمۀ کتاب آمده است: «برخی… از این مقالات به طور کاملا هوشمندانه‌ای موضوعات و عناصری را به هم ربط داده‌اند که تاکنون تصور می‌شد هیچ ربطی به یکدیگر ندارند.»

به افتخار سیدنی وربا

این کتاب به افتخار سیدنی وربا منتشر شده است. سیدنی وربا از نام‌های کلاسیک علوم سیاسی است که همۀ دانشجویان این رشته او را می‌شناسند. وربا در قرن بیستم تحقیقات مهم و متعددی را در حوزه علم سیاست انجام داد و یکی از مشهورترین آثار او، کتاب «فرهنگ سیاسی» است که آن را مشترکا با گابریل آلموند منتشر کرد.

کتاب وربا و آلموند جزو دروس رشته علوم سیاسی در بسیاری از کشورهای جهان بوده است و در مجموع سه نوع فرهنگ سیاسی محدود، تبعیتی و مشارکتی را به ترتیب در جوامع سنتی، استبدادی و دموکراتیک از یکدیگر تفکیک می‌کند.

سیدنی وربا استاد دانشگاه هاروارد و ۲۳ سال مدیر کتابخانه این دانشگاه بود. همه نویسندگان این کتاب به نحوی با وربا در ارتباط بوده‌اند. یعنی در طول چندین دهه تدریس و تحقیق وربا، شاگرد یا دستیار یا همکار او بوده‌اند.

رأی دهیم که چه شود؟

پس از بازنشستگی سیدنی وربا در هاروارد، ایدۀ تالیف چنین کتابی به ذهن‌ گری کینگ و نورمن نای و کای لهمان اشلوزمن خطور کرد. کتاب البته درباره مسائل پیش روی علوم سیاسی است اما چون به افتخار وربا نوشته شده، هر یک از این صد دانشمند مجاز بوده‌اند که حداکثر دو جمله هم به افتخار سیدنی وربا بنویسند. وربا در سال ۱۹۳۲ به دنیا آمد و در ۴ مارس ۲۰۱۹ از دنیا رفت.

در ادامه نگاهی می‌اندازیم به جان کلام چند مقاله از این صد مقاله چشم‌اندازبخش و معرفت‌افزا.

دموکراسی آمریکایی را ترویج نکنید

آرند لیپهارت، استاد دانشگاه کالیفرنیا در اولین مقالۀ این کتاب ابتدا این نکته را تذکر می‌دهد که علوم سیاسی آمریکایی و علوم سیاسی تطبیقی در چند دهۀ اخیر با یکدیگر تلفیق شده‌اند و این یکی از مهم‌ترین دستاوردهای رشتۀ علوم سیاسی بوده است.

علمای علم سیاست تطبیقی در پژوهش‌های خود معمولا آمریکا را همردیف سایر کشورها می‌دانند اما پژوهشگران علوم سیاسی آمریکایی، مفروض‌شان این است که بین آمریکا و سایر کشورهای دموکراتیک تفاوتی اساسی وجود دارد و دقیقا به همین دلیل باید نهادها، سازمان‌ها و رفتارهای سیاسی قابل مقایسه ایالات متحده و سایر کشورها را پیدا کرد.

مثلا شباهت پارلمان در آلمان و فرانسه آشکار است اما شباهت‌ کنگرۀ آمریکا به پارلمان‌های اروپایی را باید به سختی پیدا کرد.

اگرچه اصطلاح “علوم سیاسی تطبیقی” منطقا قابل دفاع است اما عبارت “علوم سیاسی آمریکایی” بیش از آنکه منطقا قابل دفاع باشد، عملا رواج دارد. آمریکا به هر حال مهم‌ترین پایگاه علوم سیاسی در جهان امروز است و دانش سیاسی در این کشور بیش از سایر کشورها رنگ و بوی “علم” به خودش گرفته است. به همین دلیل اصطلاح “علوم سیاسی امریکایی” نیز در دنیای امروز رایج شده است. صد سال قبل چنین اصطلاحی در جهان دانش سیاسی رایج نبود.

آرند لیپهارت خودش جزو اصحاب علوم سیاسی آمریکایی است. یعنی به تفاوت‌های بنیادین دموکراسی آمریکایی با سایر دموکراسی‌ها باور دارد. اما او این تفاوت‌ها را لزوما نشانۀ برتری دموکراسی آمریکایی بر دموکراسی در سایر کشورهای جهان (بویژه کشورهای اروپایی) نمی‌داند.

رأی دهیم که چه شود؟

لیپهارت در مقالۀ کوتاهش مثال‌های متعددی می‌زند که اکثر آ‌ن‌ها نشان‌دهندۀ نوعی کاستی در عیار دموکراتیک نظام سیاسی آمریکاست. از فقدان نظام بیمۀ سلامت ملی و سهل‌انگاری در قبال استفاده از اسلحه گرم گرفته تا نحوۀ برگزاری انتخابات ریاست‌جمهوری و انتخابات کنگره و سازوکار اصلاح قانون اساسی آمریکا.

مثلا لیپهارت می‌گوید نظام دوحزبی موجود در آمریکا، عملا وجود حزب سوم را ناممکن کرده است. و یا سیستم انتخاباتی حاکم بر انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا را در جهان “نادر و کاملا غیرعادی” می‌داند.

لیپهارت می‌نویسد در قرن بیستم فقط فنلاند و آرژانتین مدت کوتاهی از سیستم الکترال کالج استفاده کردند ولی آن‌ها هم از سال ۱۹۹۰ این سیستم را کنار گذاشتند.

فرایند طولانی و دشوار رای‌گیری در آمریکا، از دیگر مواردی است که لیپهارت به آن می‌پردازد. نیز شمار وحشتناک زندانیان در کشور آمریکا و محروم بودن قانونی برخی از آنان از مشارکت سیاسی.

اشارات لیپهارت به تفاوت دموکراسی آمریکایی و دموکراسی در سایر کشورها، ناشی از مطالعۀ وی روی ۲۸ کشور دموکراتیک است که از سال ۱۹۹۰ به این سو دموکراتیک بوده‌اند و جمعیت آن‌ها نیز بالای ۵ میلیون نفر است.

“قانون اساسی سخت”، از نظر لیپهارت، یکی از مشکلات دموکراسی آمریکایی است. لیپهارت می‌نویسد در بین این ۲۹ کشور «قانون اساسی ایالات متحدۀ آمریکا به همراه قانون اساسی دو یا سه کشور دیگر از جمله قوانین اساسی‌ای‌اند که اصلاح و ارائۀ متمم برای آن‌ها بسیار مشکل و تقریبا ناممکن است.»

وی با اشاره به ویژگی‌های دموکراسی آمریکایی، که خاص این کشور است، نهایتا می‌نویسد: «این موارد به ما یادآوری می‌کند که این قدر در تشویق دیگر کشورها به انتخاب دموکراسی آمریکایی اشتیاق به خرج ندهیم.»

چرا فقرا مرفهین را شکست نمی‌دهند؟

بنجامین پیج، استاد دانشگاه نورث وسترن، در مقالۀ چهل‌ودوم این کتاب می‌نویسد پس از “کشمکش‌های اخیر” (که احتمالا منظورش “جنبش تسخیر وال‌استریت” است)، برخی مرفهان آمریکایی بیم دارند که مبادا اکثریت کم‌درآمد جامعه، ثروت ثروتمندان را در اختیار بگیرد و دوباره توزیع کند.

سوال اصلی‌ مقالۀ پیج این است که «چرا ۱+۵۰ درصد آمریکایی‌ها با هم متحد نمی‌شوند و اقلیت مرفه را شکست نمی‌دهند؟» در پاسخ به این سوال، بنجامین پیج دو نظریه را پیش می‌کشد: نابرابری سیاسی، تسلیم.

رأی دهیم که چه شود؟

مطابق فرضیۀ “نابرابری سیاسی”، اکثریت کم‌درآمد در آمریکا، با وجود برابری ظاهری با اقلیت پردرآمد، در حقیقت فاقد قدرت لازم برای پیگیری مطالبات‌شان هستند.

مطابق فرضیۀ “تسلیم و تن‌دادن” اغلب مردم آمریکا با درجه‌ای از نابرابری اقتصادی موافقند و در حقیقت خواستار بازتوزیع گستردۀ منابع نیستند.

وی خواننده را به مقالاتی از سیدنی وربا و اسکولزمن ارجاع می‌دهد که نشان می‌دهند شهروندان آمریکایی حق اظهارنظر برابر در مسائل سیاسی عمومی را ندارند. هر چند که این علت و کیفیت و حدود این نابرابری، از نظر محققان گوناگون، متفاوت است.

به نظر می‌رسد خود بنجامین پیج به قبول نظریۀ “تسلیم” رغبت بیشتری دارد. او به پیشینۀ طولانی نظریه‌های رضایت و تسلیم در تبیین نابرابری اقتصادی مردم آمریکا اشاره می‌کند و می‌نویسد: «شاید آمریکایی‌ها به دنبال برنامه‌های گسترده توزیع دوباره نباشند، زیرا آن‌ها به رویای امریکایی رضایت داده‌اند و باور دارند که کار سخت موفقیت اقتصادی به همراه دارد یا ممکن است باور داشته باشند که نابرابری اقتصادی باعث رشد انگیزه‌ها می‌شود و مشوق مناسبی برای کار و سرمایه‌گذاری فراهم می‌آورد یا شاید اعتقاد دارند برنامه‌های دولت اساسا ناکارآمد، غیرموثر و مخرب آزادی است چراکه در برابر آن سیاست‌ها احساس ازخودبیگانگی و عجز می‌کنند.»

با این حال، بنجامین پیج به نظریۀ “تسلیم و رضایت” رضایت نمی‌دهد و تاکید می‌کند محققان علوم سیاسی هنوز باید بر روی این موضوع کار کنند که نابرابری سیاسی در آمریکا چگونه و تا چه حد است و چرا این نابرابری، منجر به طغیان دموکراتیک اکثریت نامرفه علیه اقلیت مرفه نمی‌شود؛ طغیانی با استفاده از مشارکت سیاسی گستردۀ اکثریت مردم آمریکا.

رای بدهیم که چه شود؟

لری‌ام. بارتلز، استاد دانشگاه پرینستون، مقاله‌اش را به این موضوع اختصاص داده است که مشارکت سیاسی چه تاثیری بر سیاست‌گذاری دارد؟ وی می‌گوید سوالی که بسیاری از مردم فقیر یا متوسط جامعۀ آمریکا از خودشان می‌پرسند، این است که رأی‌دادن ما چه تاثیری در تغییر سیاست‌های دولت دارد؟

بارتلز با ارجاع به تحقیقات لارنس جاکوبز و بنجامین پیج می‌نویسد که در ایالات متحدۀ آمریکا، دیدگاه‌های مردم عادی دربارۀ مسائل سیاست خارجی، ظاهرا تاثیر چندانی بر راهبرد و تصمیم‌گیری سران حکومت ندارد اما در عوض نظرات کارشناسان و صاحبان کسب‌وکار و صاحبان سرمایه تاثیر بسزایی در شکل‌گیری راهبردهای سیاست خارجی بر جای می‌گذارد.

همچنین بر اساس تحقیقات مارتین گیلنز، اولویت‌های سیاسی مردم فقیر و متوسط، غالبا هیچ تاثیر مهمی بر واقعیت سیاست در آمریکا نداشته و این واقعیت بیشتر با ترجیحات و اولویت‌های قشر مرفه و ثروتمند همسویی و همخوانی داشته است.

بارتلز می‌نویسد: «من دریافته‌ام شهروندانی که با مقامات رسمی ارتباط گرفته‌اند و مطالبات خود را با آن‌ها در میان گذاشته‌اند تاثیر بیشتری در روند تصمیم‌گیری‌ها داشته‌اند.»

رأی دهیم که چه شود؟

در واقع او با ذکر این یافته، در مقام بیان این نکته است که کنشگری سیاسی با رای‌دادن به پایان نمی‌رسد. اما با این حال، بارتلز معتقد است «شواهد ما برای {دریافتن} تاثیر مشارکت سیاسی بر سیاست‌گذاری پراکنده است.»

وی رای بدبینانۀ رابرت ویسبرگ را هم قابل تامل می‌داند که می‌گوید کنشگری سیاسی فقط گاهی اوقات عمل می‌کند، آن هم برای کسانی که قبلا امتیازاتی دریافت کرده باشند. ویسبرگ ناسودمندی کنشگری سیاسی مردم فقیر را با این تصویر ترسیم می‌کند: «بلندتر فریاد زدن برای آن‌ها که در باتلاق فرورفته‌اند، بیهوده است.»

بارتلز می‌گوید اگر رای ویسبرگ درست باشد، حق آزادی بیان اثر ناچیزی در برابری نفوذ سیاسی دارد. وی تحقیق دربارۀ نقش مشارکت سیاسی مردم در سیاست‌گذاری حاکمان را سوال مهمی می‌داند که علوم سیاسی در آینده باید به جواب آن نزدیک شود.

بارتلز نهایتا در توضیح ضرورت پرداختن به این سؤال، می‌نویسد: «متاسفانه ما، همانند بسیاری دیگر، دربارۀ اهمیت سیاسی مشارکت چیزی نمی‌دانیم.»

قانون یا سیاست؟

اچ دبلیو پری جونیور، استاد دانشگاه تگزاس، در مقاله‌اش صاحبنظران رشته‌های حقوق و علوم سیاسی را دعوت می‌کند که دربارۀ نسبت قانون و سیاست و اینکه این دو در کجا با یکدیگر تلاقی یا تضاد پیدا می‌کنند، بیاندیشند.

جونیور می‌پرسد «آیا می‌خواهیم قانونگذار باشیم یا سیاستمدار؟» چنین تفکیکی، هوشمندانه است. مثلا می‌توان پرسید که نمایندگان مردم در پارلمان، قانونگذارند یا سیاستمدار؟

ممکن است پاسخ دهیم که هر دو شأن را دارند. اما اگر این شئونات با هم در تضاد قرار گیرند چه؟ پاسخ به این سوال نشان می‌دهد که نمایندۀ مجلس باید چه نگاهی به نقش خودش در ساختار قدرت داشته باشد؟

با این حال، موضوعی که جونیور روی آن تمرکز می‌کند، نسبت قضات با سیاست است. اینکه قاضی در مقام اجرای قانون است یا در مقام اعمال سیاست، مسئله‌ای است که از نظر جونیور اهمیت اساسی دارد.

وی قضات دموکرات و جمهوری‌خواه آمریکا را مثال می‌زند که گاه نگرش‌های سیاسی متفاوت‌شان موجب صدور احکام متفاوت از سوی آن‌ها می‌شود. همچنین جونیور این نکته را مطرح می‌کند که سیاست‌ورزی جریان‌های دموکراتیک اقتضائات و پیامدهایی دارد و این سوال مهمی است که «قانون اساسی، بویژه قانونی که نظام قضاییِ انتصابی و غیرمسئول آن را اجرا می‌کند، باید تا چه حد تصمیمات جریان‌های دموکراتیک را محدود کند؟»

جونیور می‌نویسد برای بسیاری از دموکراسی‌های در حال توسعه، این سؤال اهمیت اساسی دارد که آیا نظام‌های قضایی بهتر از نهادهای دموکراتیک از ارزش‌های لیبرال‌دموکراتیک حمایت می‌کنند؟

رأی دهیم که چه شود؟

در واقع این بحث جونیور تا حدی به صحت و سقم تلقیِ سقراطی از قانون بازمی‌گردد. آیا شاگردان سقراط حق داشتند مانع اجرای حکم قانونی اعدام سقراط شوند؟ هدف از قانون و سیاست چیست؟

اگر هدف بهبود امور و اصلاح وضع بشر است، آیا سیاست همه جا باید زیردست قانون باشد؟ ولی اگر بگوییم سیاست گاهی می‌تواند فراتر از قانون عمل کند، آیا باب خطرناکی را باز نکرده‌ایم؟ ولی آیا اصلا سیاست در کشورهای دموکراتیک و پیشرفته، در مقام عمل همیشه تابع قانون است؟

در مناظره‌ای که میشل فوکو و نوام چامسکی با هم داشته‌اند، چامسکی هم بحث قانون را مطرح می‌کند و در مجموع با نگاه سقراطی با قانون مخالفت می‌ورزد. او قانون را قبول دارد ولی آن را چیزی از جنس وجدان یا طبیعت می‌داند و با قانون‌گرایی صوری مخالفت می‌کند.

اما حرف جونیور در این مقاله این است که حتی اگر قرار باشد صرفا به شکل قانون بچسبیم و روحش را با برداشت‌های شهودی خودمان تفسیر به رای نکنیم، این قانون‌گرایی فرمال باید شامل حال قضات هم بشود چراکه «اگر حاکمیت قانون معنایی داشته باشد، قطعا به این معناست که قضات باید قدری به قانونی که آن‌ها را محدود خواهد کرد، پای‌بند باشند.»

جونیور در پایان می‌نویسد: «برای اینکه قانون تمایز معناداری با سیاست داشته باشد، باید رفتار تعصب‌آمیز یا میل فردی را محدود کند. تحقیقات زیادی در علوم سیاسی نشان می‌دهند که قانون محدودیت کمی {بر رفتار قضات} اعمال می‌کند. افراطی‌ترین اشکال حاکی از آنند که توسل به قانون یا روش‌های تفسیری چیزی جز توجیهات معطوف به گذشته نیستند. این درک کاملا سیاسی از تصمیم‌گیری قانونی خلاف همۀ ادعاهای مربوط به ماهیت محدودکنندۀ قانون است.»

جونیور حل تئوریک مسئلۀ نحوۀ تعامل قانون و سیاست را در گرو تعامل بیشتر دو رشتۀ دانشگاهی حقوق و علوم سیاسی می‌داند.

 

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.