تاریخ انتشار : دوشنبه 18 اسفند 1399 - 17:21
کد خبر : 63916

سناریوهای متنوع برای «جنباندن افکار عمومی»

سناریوهای متنوع برای «جنباندن افکار عمومی»

ارمتن شرق- در آستانۀ تسابق بزرگ سیاسی دیگر برای تغییر و تحویل قدرت در ایران امروز هستیم. در این آستانه، با کثیری از سناریوهای متنوع برای «جنباندن افکار عمومی» -به‌عنوان دم قدرت/مقاومت- مواجه خواهیم بود. بسیاری از اصحاب قدرت و سیاست (چه فردی و چه جمعی) چون بر این باورند که هوشیارتر و باهوش‌تر از توده‌های مردم هستند، لذا در هر وضعیت و ناوضعیتی می‌توانند حال و احوال مردم را به احسن‌الحالی که موضوع خواست و ارادۀ معطوف به قدرت و منفعت آنان است، تغییر دهند. اما آیا در جامعۀ امروز ما «دم» از «سگ» باهوش‌تر و «سگ‌جنبان» نشده است؟ تردیدی نیست که انسان و جامعۀ امروز ایرانی، انسان و جامعۀ دیگری است و دیگر نمی‌توان مردمان را با ضرب‌آهنگ تغییر تاکتیکی شعار و گفتمان و کاندیدا و مانیفست و کنشِ گفتاری و عاطفی و تهییجی، در صحنۀ نمایشی انتخاباتی (یا انتخابات نمایشی) رقصان کرد.

سناریوهای متنوع برای «جنباندن افکار عمومی»
محمدرضا تاجیک

یک

داستان فیلم سگ را بجنبان -فیلمی به‌کارگردانی بری لوینسون- طراحی یک جنگ ساختگی در آلبانی است که هدف آن منحرف‌کردن توجه افکار عمومی از رئیس‌جمهور ایالات متحده می‌باشد؛ کسی که تنها دو هفته پیش از انتخابات متهم به رسوایی اخلاقی و تجاوز به یک دختر در کاخ سفید شد. عنوان فیلم از عبارت هم‌نامی می‌آید که به تلاش در جهت منحرف‌ساختن توجه از یک رویداد یا شرایط مهم به رویداد یا شرایطی با اهمیت کم‌تر (و یا حتی بی‌اهمیت) اشاره دارد؛ تمام این‌ها با هدف پوشش‌گذاشتن بر تمام یا بخشی از رویداد یا شرایط مهم‌تر است. این عبارت مبتنی بر یک گفته قدیمی با این مضمون است که «سگ از دمش باهوش‌تر است، چون اگر دم باهوش‌تر بود، سگ را تکان می‌داد». این فیلم را می‌توان گویای این واقعیت دانست که تاریخ پر از داستان‌های دروغینی است که رهبران و حکومت‌ها آن‌ها را فیلتر کرده‌اند، یا می‌توان گفت که این فیلم نشانگر زمانی است که ما در پساحقیقت و دیگر صورت‌های فریبکاری زندگی می‌کنیم. در این فیلم فردی استخدام شده تا فیلم‌هایی از صحنه‌های جنگ آلبانی را گردهم آورد، صحنه‌هایی که با این هدف آشکار در تلویزیون نمایش داده می‌شود که از رئیس‌جمهور در برابر تحقیق درباره اقداماتش حفاظت کند. در واقع، این فیلم ترجمان تصویری این گفتۀ هانا آرنت است که، «حقیقت هیچ‌گاه جزو فضایل سیاسی به‌شمار نرفت و دروغ‌پردازی‌ها به‌مثابه ابزارهایی قابل توجیه در معاملات سیاسی تلقی شد».

دو

اگر تنها یک حوزه فعالیت انسانی باشد که مباحث بسیاری بر سر درست و نادرست‌ها داشته باشد، این عرصه جهان سیاست است. و در جهان سیاست است که انبوهی از حقایق مبهم (نظریه‌پردازی توطئه) و حقایق خلاق (ساخت اجتماعی تصوری از جهان‌های واقعی)؛ دروغ‌گویی (فراتر از کاربرد عجیب و غریب کلمات یا استفاده از استعاره و اغراق و کنایه، بیان چیزی که فرد می‌داند یا باور دارد که کذب است)؛ اغفال (بیان حقیقت اما با هدف ایجاد تفسیری کذب)؛ یاوه‌گویی (سوء‌بازنمایی عامدانه و فریب‌کارانه، عدم نشان‌دادن هیچ علاقه‌ای نسبت به مفهوم حقیقت) و البته تبلیغ عامدانه جهل (تمرکز بر جهل‌شناسی) را می‌بینیم. این رفتارها، باهم یا جداگانه، می‌آیند تا آن‌چه را ممکن است به‌عنوان «سیاست پساحقیقت» درک کنیم، ایجاد نمایند. ویل فیش این موضوع را این‌گونه تعریف می‌کند: نوعی از سیاست است که در آن تمایل به هشداردادن بدون توجه به این‌ مسئله‌ وجود دارد که آیا امکان به‌وجود آمدن مفهومی واقعی از رویدادها وجود دارد یا خیر. آیا می‌توان قول داد که هیچ تعهدی وجود ندارد که باید به آن پایبند شد، یا می‌توان این مدعا را داشت که دلیلی واقعی وجود دارد که درستی آن باور شود، مواردی که همگی با هدف به‌دست آوردن مزیت انتخاباتی است- و همان‌طور که مورد برگزیت و رقابت انتخاباتی ترامپ نشان می‌دهند، این سیاست برآیندهای شایان توجهی در سیاست داخلی و همین‌طور بین‌المللی ایفا می‌کند. … دروغ‌گویی در کنار قصد فریب‌دادن، مدتی است که بخشی از سیاست را آن‌گونه که سیاست‌مداران جهان آن را اعمال می‌کنند، شکل داده است. همان‌طور که ماکیاولی مدت‌ها پیش در کتاب شهریار اظهار کرده بود: هرکس می‌داند این چه نعمت بزرگی است که پادشاه در گفتار درست‌قول و در عمل درست‌کردار باشد و اگر جز این باشد حیله‌گر و مکار است، با وجود این اگر بر آن‌چه که در عصر خود ما اتفاق افتاده نظر کنیم می‌بینیم که پادشاهانی برای اقوال‌شان کم‌تر تهیه اعتبار کرده‌اند ولی از طرف دیگر فهمیده‌اند چگونه به‌واسطه زیرکی و تزویر بر دیگران غلبه کنند. این چنین شهریاران کارهای بزرگی را انجام داده‌اند و در خاتمه عمل هم بهتر از دیگران که به درست‌قولی و خوش‌عهدی تکیه داشتند موفقیت حاصل نموده‌اند.

سه

در آستانۀ تسابق بزرگ سیاسی دیگر برای تغییر و تحویل قدرت در ایران امروز هستیم. در این آستانه، با کثیری از سناریوهای متنوع برای «جنباندن افکار عمومی» -به‌عنوان دم قدرت/مقاومت- مواجه خواهیم بود. بسیاری از اصحاب قدرت و سیاست (چه فردی و چه جمعی) چون بر این باورند که هوشیارتر و باهوش‌تر از توده‌های مردم هستند، لذا در هر وضعیت و ناوضعیتی می‌توانند حال و احوال مردم را به احسن‌الحالی که موضوع خواست و ارادۀ معطوف به قدرت و منفعت آنان است، تغییر دهند. اما آیا در جامعۀ امروز ما «دم» از «سگ» باهوش‌تر و «سگ‌جنبان» نشده است؟ تردیدی نیست که انسان و جامعۀ امروز ایرانی، انسان و جامعۀ دیگری است و دیگر نمی‌توان مردمان را با ضرب‌آهنگ تغییر تاکتیکی شعار و گفتمان و کاندیدا و مانیفست و کنشِ گفتاری و عاطفی و تهییجی، در صحنۀ نمایشی انتخاباتی (یا انتخابات نمایشی) رقصان کرد. به‌نظر می‌رسد بسیاری از ذهن‌های یخ‌زده و پژمردۀ سیاسی نیز، متوجۀ این خروج مردمان از صغارت خود/دگرخواسته، شده‌اند، و اگرچه سخت و سنگین، اما ناگریز و ناگزیر به این تصویر و تحلیل تن داده‌اند که چون به هر رنگ درآیند و به هر زنگ بجنبد و به هر ننگ بیاویزند و به هر نام بیارایند، خریدار ندارند. شاید از یک منظر بتوان شرایط کنونی جامعه را شرایط «پساانتخاباتی/مشارکتی»، و یا «پساسیاسی» (در معنای مرسوم و مسلط و رسمی آن) نامید. این شرایط، شرایط تعلیق تصمیم و تدبیر (یا فقدان و ناممکنی تصمیم و تدبیر) نیز هست. به عبارت دیگر، در این شرایط هر دارو که بازپیشگان سیاسی می‌کنند، آن عمارت نیست ویران می‌کنند. بگذارید با بیان و زبانی انضمامی‌تر آن‌چه را گفتیم تکرار کنیم: در آستانۀ انتخابات ۱۴۰۰ هستیم. بسیاری از مردم بی‌خیال انتخاب و انتخابات شده‌اند. گفتمان‌های مرسوم و معمول سیاسی با بی‌کفایتی کفایتِ نمادین و بی‌اعتباری منش و روش مواجه شده‌اند: از مزارآباد گفتمان بی‌طپش آنان، نالۀ متفاوتی هم نمی‌آید به گوش. دیریست که از باغ خزان آنان بری نمی‌رسد، تازه‌تر از تازه‌تری نمی‌رسد. بازیگران و بازی‌ها، همه تکراری و ملال‌آور و نمایشی شده‌اند. همۀ وعده‌ها و وعیدها سرخرمنی شده‌اند. همۀ جنگ‌های کلامی زرگری شده‌اند. در این ناشرایط/ناوضعیت، عده‌ای بدون این‌که رنگ روی و نبض و قارورۀ جامعه را ببینند و از اسباب ناخوشی و خمودگی و حال درونش بپرسند، تصویری از جامعۀ اکنون ایرانی ترسیم، و زیر آن می‌نویسند «این جامعۀ ایرانی، یک جامعۀ ایرانی نیست». به اعتقاد اینان «جامعۀ ایرانی امروز حرف ندارد، مگر برایش دربیاورند.» این جامعه با حضور حداکثری خود در انتخابات آتی و انتخاب کاندیدای آنان، مشت محکمی به دهان یاوه‌گویان و سیه‌دیدگان داخلی و خارجی خواهند زد. برخی دیگر نشانه‌هایی از زاری دل و روح و روان و احساس و جسم در مردمان می‌بینند، اما سبب این زاری را نه «خود» که «دیگران» (داخلی و خارجی) می‌دانند، و بر این دارو امید می‌دارند که «مشکل دیگری‌ست، و چون از میان برخیزد»،… و چون ما ارباب حلقۀ قدرت شویم، آن زاری به شادی تبدیل گردد. بعضی دیگر، با مشربی آری‌گویانه از این ناوضعیت استقبال کرده، و وضعیتِ در/باقدرتِ خود را در تعمیق و تثبیت همین ناوضعیت جست‌وجو می‌کنند. اینان بر این استدلال‌اند که هر چقدر اکثریتِ منفعل بیش‌تر، بهتر: اکثریتی که برای ما نمی‌جوشه، انفعالش به. تنها راه رسیدن به قدرت، از مسیر «اقلیت‌اکثریت» (نه از طریق «اکثریت‌اقلیت) می‌گذرد. برخی دیگر، شرایط اکنون جامعه را شرایط استثناء و اضطرار دانسته که در آن گریزی از انحلال مردم و قانون و تن‌دادن به تلفیق و ترکیبی از پیراسیاست، فراسیاست، پساسیاست و استقرار نوعی دولت بحران (دولت نظامی-امنیتی) نیست. در این میان عده‌ای دیگر، با چسبیدنی موضعی و تاکتیکی به‌هم (در بالا تمرکز قدرت، و در پایین توزیع قدرت) تلاش می‌کنند خود را از «مگس‌وزنی» نجات دهند و به‌عنوان یک «سنگین‌وزن» وارد رینگ سیاست شوند. برخی دیگر دربه‌در به دنبال یک کاندیدای اجاره‌ای می‌گردند تا از رهگذر نوعی «لقاح مطهر» با آن، با زبان او سخن بگویند و با پای او وارد کاخ قدرت شوند، یا با بیانی عامیانه با قضیب او با قدرت عروسی کنند. بعضی، دفعتا یک رگ‌شان هوشیار شده و با سیخونک و انگولک شرایط، بر آن شده‌اند که با کارت جنس مونث یا هویت قومی بازی کنند، شاید در این خزان بی‌اعتباری رایحۀ گلی و بوی نسترنی متفاوت به مشام و مذاق مردمان خوش آید. در این میان، کثیری نیز، یا امید به دولت بعدی امریکا بسته‌اند، یا کماکان نوری در افق رفتار پیش‌بینی‌ناپذیر مردم ایران می‌بینند، که شاید این‌بار نیز خلق رخدادی شگفت کند، یا بر طبل «تحریم انتخابات» می‌کوبند، شاید در هراس و گریز از احتمالش، گشایشی در حال و احوال بسته و منجمدشان ایجاد شود، و اگر هم گشایشی نشد، محملی و توجیهی برای شکست انتخاباتی‌شان گردد، یا هم کت بپوشند و هم زیرشلواری، که اگر به تجربت دریافتند که هر دارو که کرده‌اند ویران کرده‌اند و هر تاکتیک و استراتژی‌ که اندیشیده‌اند به گل نشسته، کت را از تن برکنند، و اگر برعکس، زیرشلواری را به‌درآرند. تردیدی نیست در این آستانۀ تغییر قدرت، بسیاری از رسانه‌های این بازی‌پیشگان سیاسی به آپاراتوس سیاست تغلب و ناقصه برای جنباندن افکار عمومی تبدیل خواهند شد. در این آستانه، ما با وضعیتی مواجه خواهیم شد که کاستیلو و اگینتون بدان «عصر تورم رسانه» نام می‌دهند: تورمی که با خود تورم و تکثر بازنمایی از واقعیت‌ها و حقیقت‌ها همراه دارد و هر لحظه به تعبیر بودریار، با تولید و جایگزین‌کردن نشانه‌های امر واقع به‌جای امر واقع دیگر، آدمیان را در شرایط وانموده و حاد-واقعیت قرار می‌دهند. چامسکی در این فضای وانموده و حاد-واقعیت بودریاری، چیزی را می‌بیند که بدان «استبداد گسست» ‌نام می‌دهد که در آن افرادی که در رسانه‌های جمعی ظاهر می‌شوند چیزهایی می‌گویند که روزمره و به‌سادگی قابل درک هستند، و به این ترتیب، زمان زیادی برای گفتن آن‌چه می‌خواهند بگویند، نیاز ندارند. مشکل زمانی شروع می‌شود که گوینده‌ای تلاش کند ایده یا استدلال جدید و یا بدتر از آن، نقدی را توسعه دهد. گوینده بیش‌تر اوقات روده‌دراز فهم می‌شود. بنابراین، حتی امکان نقد، یعنی تلاش برای کم‌تر حکومت‌شدن (به بیان فوکو) و کم‌تر تاثیرپذیرفتن -از رهگذر عیان‌کردن دروغ و فریب آنان- وجود نخواهد داشت. اما -باز تکرار می‌کنم- اگر جامعۀ امروز ما از مصرف این نشانه‌های رسانه‌ای امتناع و تخطی کند، چه؟ شاید اگر اندکی از هوش و هوشیاری و هش‌داری در میان بازی‌پیشگان عرصۀ قدرت ما باقی مانده باشد که قبل از آن‌که توسط مردم و میل و ارادۀ آنان جنبانیده شوند، تکان و لغزش و جنبشی به خود بدهند و سنگ زندان نظری و عملی خود را از دوش برکشند و بر طریق و طریقت دیگر شوند.

منبع :مشق نو

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.