مبعث از دیدگاه دکتر شریعتی
و بعد همچنان که دانشمندان بزرگ که از ما بیشتر می فهمند! مردانی چون ارسطو می گویند که برخی برای بردگی و گروهی برای آقایی به این دنیا می آیند- یقین کردم که ما برای بردگی به دنیا آمده ایم و سرنوشت مقدرمان باربری و تازیانه خوردن و تحقیر شدن و نجس تلقی شدن است.
اما برادر!
ناگهان خبر یافتیم که مردی از کوه فرود آمده است و در کنار معبدی فریاد زده است:” من از جانب خدا آمده ام.” و من باز بر خود لرزیدم که باز فریبی تازه برای ستمی تازه اما چون زبان به گفتن گشود، باورم نشد: “من از جانب خدا آمده ام که خدا اراده کرده است تا بر همه بردگان و بیچارگان زمین منت بگذارد و آنان را پیشوایان جهان و وارثان زمین قرار دهد.”
شگفتا! چگونه است که خدا با بردگان و بیچارگان سخن می گوید و به آنها مژده نجات و نوید رهبری می دهد؟
باورم نشد. گفتم:” او نیز چون پیامبران دیگر شاهزاده ای است که به قدرت رسیده تا با قدرتمندی هم پیمان شود و قدرتی تازه بیافریند.”
گفتند:” نه! یتیمی بوده است و در پشت کوه گوسفندان را می چرانیده است.”
گفتم: عجبا! چگونه است که خداوند فرستاده اش را از میان چوپانان برگزیده است؟”
گفتند:” او آخرین حلقه ازسلسله چوپانان است و اجدادش همه رسولان چوپان.”
از شوق یا از هراسی گنگ بر خود می لرزیدم که برای نخستین بار از میان ما پیامبری برخاسته است. به او ایمان آوردم، چراکه همه برادرانم را گرد او دیدم. بلال، برده ای برده زاده از پدر و مادری بیگانه از حبشه. سلمان، آواره ای به بردگی گرفته شده از ایران. ابوذر، فقیر درمانده گمنام. ایمان آوردم چراکه کاخش چند اتاق گلی بود و بارگاه و تختش تکه چوبی بود انباشته از برگهای خرما. این همه دستگاه او بود و همه فشاری بود که برای ساختن خانه اش بر مردم وارد کرده بود! و تا بود چنین بود و چنین مرد.
” آری این چنین بود برادر”
دکتر علی شریعتی
به راستی میتوان گفت که محمد را این چنین «باید از نو دید»، «از نو شناخت»، او را با نگاهی که اشیا و اشخاص را مینگریم نباید نگریست، باید از روانشناسی، جامعهشناسی و تاریخ، نگاهی تازه ساخت و بر سیمای محمد(ص) افکند. او را باید در صف شخصیتهای عظیم تاریخ، قیصران و حکیمان و انبیا دید، در جمع پیامبران بزرگ نشاند و تماشایش کرد.
در این هنگام است که تصویر او در چشم ما چنان شگفت و توصیفناپذیر مینماید که گویی هرگز او را ندیدهایم و هرگز چنین تصویری را از مردی در جهان نمیشناختهایم. برای شناخت دقیق و تصویر کلی و تمام هر مذهبی، شناختن خدای آن، کتاب آن و پیغمبر آن ضروری است و این روش سادهترین، ممکنترین و در عین حال علمیترین و مطمئنترین روش شناخت یک مذهب است.محمد ترکیبی از موسی و عیسی است، گاه او را در صحنههای مرگبار جنگ میبینیم که از شمشیرش خون میچکد و پیشاپیش یارانش که برای کشتن یا کشته شدن بیقراری میکنند، میتازد و گاه وی را میبینیم که وقتی هر روز در رهگذرش مرد یهودی از بام خانهاش خاکستر بر سرش میریزد و او نرمتر از مسیح، همچون بایزید، روی درهم نمیکشد و یک روز که از کنار خانه وی میگذرد و از خاکستر مرد خبری نمیشود، میپرسد رفیق ما امروز سراغ ما نیامد؟ و چون میشنود که بیمار شده است به عیادتش میرود.در اوج قدرت در آن لحظه که سپاهیانش مکه را، شهری که ۲۰سال او و یارانش را شکنجه داده و آواره کرده است، اشغال کردهاند، بر مسند قدرت اما در سیمای مهربان مسیح، کنار کعبه میایستد و در حالی که ۱۰ هزار شمشیر تشنه انتقام از قریش، در اطرافش برق میزنند و… میپرسد؛ «ای قریش فکر میکنید با شما چه خواهم کرد؟»، قریش که سیمای مسیح را در این موسایی که اکنون سرنوشتشان را در دم شمشیر خویش دارد، خوب میشناسند و به چشم میبینند، پاسخ میدهند که «تو برادری بزرگوار و برادرزادهای بزرگواری» و آن گاه با آهنگی که از گذشت و مهربانی گرم شده است، میگوید: «بروید، همگی آزادید.»آری، پس از آن که به بعثت برانگیخته شد، اولین کسی که به وی ایمان آورد حضرت علی(ع) بود، علی بود که با وی همپیمان شد و از آن پس همه لحظات عمر را در این پیمان و پیوند نهاد و در پرستش خداوند و وفای محمد و دوستی خلق و پارسایی روح، آیتی شگفت شد و با صدها رشته پنهان و پیدا با روح و اندیشه و قلب محمد پیوند یافت.پیغمبر که تاریخ آن همه از اراده و تصمیم و قدرتش سخن میگوید و خسروان و قیصران و قدرتمندان حاکم بر جهان آن همه از شمشیرش میهراسند و دشمن از شدت غضبش میلرزد، در عین حال مردی است سخت عاطفی، با دلی که از کمترین موج محبتی میتپد و روحی که از نوازش نرم دست صداقتی، صمیمیتی و لطفی به هیجان میآید، در خانه و خانواده نیز چنین است. در بیرون، مرد رزم و سیاست و فرماندهی و قدرت و ابهت است و در خانه پدری مهربان، شوهری نرم خوی و ساده و صمیمی،… وی هرگز نمیکوشید تا خود را مرموز و غیرعادی و موجودی عجیب و غریب در چشمها بنمایاند، بلکه بعکس حتی به مادی بودن تظاهر میکرد، نهتنها از زبان قرآن میگوید که «من بشری هستم بمانند شما و فقط به من وحی میشود، …/ کهف ۱۱۰».که همواره اعتراف میکند جز آنچه به من گفته میشود، از چیزی خبر ندارم و در رفتار و زندگی و گفتگویش همه جا میکوشید تا در چشمها شگفتآور و فوقالعاده جلوه نکند و سعی میکرد تا ابهت و جلالی را که در دلها دارد، بشکند. میگویند روزی پیرزنی نزد وی میآید تا از او چیزی بپرسد.آن همه خبرها و عظمتها که از او شنیده بود چنان در او اثر میکند که تا خود را در حضور وی مییابد، میلرزد و زبانش میگیرد، پیغمبر احساس میکند شخصیت و شکوه او وی را گرفته است، ساده و متواضع پیش میآید، به مهر دست بر شانههایش میگذارد و با لحنی که از خضوع، نرم و صمیمی شده است، میگوید؟ مادر چه خبر است؟من پسر آن زن قریشیام که گوسفند میدوشید. بعد احساس و عمق عاطفه و اندازه رقت قلب محمد نیز شگفتانگیز است.وجود علی (ع) و فاطمه (س) که همچون دو بال برای پیغمبر بودند و فرزندان آنها، تحمل زندگی پر تلاطم و پر مشقت را برای پیغمبر (ص) آسانتر کرده بود، چنانچه دکتر شریعتی در ادامه میگوید: «اما اینها همه آرامش پیش از توفان بود و توفان در رسید سیاه، هولناک و بر باددهنده آشیانه و ویرانکننده خانه او.» (آری پس از ۲۳ سال رسالت پیامبری و هدایت مردم) پیغمبر در بستر افتاد و دیگر نتوانست برخیزد و به این گونه است که محمد و رسالت چند بعدی و دو جهتش شایستگی آن را دارند که آرزوی بزرگ انسان امروز را تحقق بخشد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰