فرزند زمانه خود باش
آرمان شرق-گروه جامعه:مدرنیته در یک سیری دورانی در حال چرخش است زیرا از آغازین تاکنون، همچنان در حرکت است. شاید بتوان از نظریه برخی صاحبنظران از جمله پُل دومان، منتقد ادبی بلژیکی – امریکایی که گفته است: «مدرنیته ضرورتا نو در برابر کهنه و حال در برابر گذشته است»، چنین نتیجه گرفت که همواره آن چیزی که امروز نو و جدید است فردا کهنه و قدیمی خواهد بود، پس جهان و اندیشه پیوسته در حال کهنه و نو شدن است. حال چگونه میتوان گفت که دوران مدرنیته تمام شده است در صورتی که اندیشههای گذشته که در زمان خود مدرن محسوب میشدند پس از چند صباحی کهنه تلقی میشوند و مسلما اندیشههای مدرن امروز نیز، فردا کهنه خواهند بود.
فرزند زمانه خود باش
توضیح: درباره پیدایش جهان و انسان در میان نظریهپردازان و صاحبنظران دیدگاههای گوناگونی مطرح شده است و آنچه در این باب در مطلب پیش رو ارائه شده، تنها یکی از این دیدگاههاست و عرضه آن به معنای قبول آن یا نفی سایر نظرها نیست. بدیهی است صفحه اندیشه پذیرای سایر منظرهای علمی در این زمینه هست و از انتقادهای عالمانه استقبال میکند.
مدرنیته در عصری آغاز شد که جهان تشنه تحولی عظیم بود، خواهان دنیایی آزاد و به دور از هرگونه ابهام. این گسست تاریخی پیمایشی عظیم را رقم زد تا جهانی نو ساخته شود. در این فراز و فرودها تحولی شگرف نیز در تفکر و اندیشه رخ داد که تاثیرات آن تا به امروز باقی مانده است. اما سوالی مطرح میشود: آیا مدرنیته همچنان در جهان امروز پیشتاز است؟
روزی، روزگاری جهان
در ابتدای نگارش این مقاله برای رسیدن به مقصود لازم دانستم اشارهای بر تاریخ جهان و پیدایش آن داشته باشم و سپس نظرات برخی از اندیشمندان بزرگ جهان را در این رابطه از نظر بگذرانم. روزی، روزگاری حدود سیزده و نیم میلیارد سال پیش ماده، انرژی، زمان و فضا شکل گرفت و بعد از آن در چهار و نیم میلیارد سال کره زمین به وجود آمد. چیزی نگذشت که نزدیک به ۸/۳ میلیارد سال پیش در سیاره زمین مولکولهای معینی باهم تلفیق شدند و ترکیبات عظیم و پیچیدهای را به وجود آوردند که موجودات زنده نامیده شدند و این آغازی بود برای زیستن. «در آن زمان نه انسانی روی کره زمین وجود داشت و نه هیچ بشارتی از وجود انسانی در میان بود. در پایان عصر سوم، معجزهای رُخ داد، میلیاردها شکل مختلفِ حیات جمع شدند و یکدیگر را پراکندند بدون اینکه استیلا و برتری نسبت به هم پیدا کنند تا دگرگونی اساسی رخ دهد. اما سرانجام انسان ظاهر شد، شعور و آگاهی خود را به هزاران نحو نشان داد و علم آفریده شد و خود را گسترش داد و عاقبت سر رشته جهان را به نحوی در دست گرفت که بسیار ستودنی است (۱).»
تولد انسان خردمند
قابل ذکر است آخرین نیاکان مشترک انسان و شامپانزه در شش میلیون سال پیش میزیستند و تکامل انسان در آفریقا و ساخت اولین ابزارهای سنگی در دو و نیم میلیون سال پیش صورت پذیرفت. دو میلیون سال پیش انسان از آفریقا به اوراسیا(۲) مهاجرت کرد تا سیر تکامل را طی کند. سپس در ۵۰۰ هزار سال پیش انسانهای نئاندرتال در خاورمیانه و اروپا تکامل یافتند و از ۳۰۰ هزار سال پیش انسان استفاده از آتش را فرا گرفت. آنگاه در ۲۰۰هزار سال قبل انسان خردمند در شرق آفریقا تکامل پیدا کرد و در ۷۰ هزار سال پیش، موجوداتی از گونه «انسان خردمند» دست به کار ایجاد ساختارهای پیچیدهتری شدند که فرهنگ نامیده شد. انقلاب شناختی با ظهور زبان و بیانِ تخیلات، نویدبخش آغاز تاریخ بود و آن زمانی است که انسان خردمند از آفریقا بیرون آمد و روی کره زمین پراکنده شد.(۳) این سیر تکامل همچنان ادامه دارد تا جایی که اکنون پس از قدم گذاشتن بشر بر سطح کره ماه بایدبه انتظار حضور ابرانسانهای ساخت بشر به جای انسان خردمند باشیم.
تمدن آغاز میشود
شاید ارایه این بخش از تاریخ پیدایش جهان، در آغازین بخش این مقاله کمی عجیب باشد اما لازم بود تا با پیشدرآمدی بر تاریخ پیدایش سیر تحولات فکری انسان به صورت فرآیندی انکارناپذیر در تکامل مورد بررسی قرار گیرد زیرا تمدن آغاز میشود و با ایجاد نظم اجتماعی موقعیتی فراهم میشود تا خلاقیت فرهنگی و هنری نیز به منصه ظهور برسد. بایسته ذکر است ظهور تمدن هنگامی امکانپذیر است که هرج و مرج و ناامنی پایان یافته باشد تا انسان خردمند بدون ترس بتواند با آسودگی خیال در راه کسب علم و معرفت برای ایجاد زندگانی راحت تلاش کند. او یاد گرفت که براساس عقل و معرفت، برای رسیدن به فضیلت باید دارای نزاکت و فرهیختگی باشد که همانا تربیت بود. در این رابطه ویل دُورانت میگوید: «انسان به اهمیتِ تربیت واقف گشت زیرا تربیت وسیلهای است که مدنیت را از نسلی به نسل دیگر منتقل میسازد.(۴)»
از رنسانس تا انقلاب صنعتی و ظهور مدرنیته
انسانهای اولیه در این سیر تکاملی به انسانهای متمدن که همانا «دوراندیشانِ خطنویس» بودند ارتقا یافتند. این انسانِ پیشتاز با سرعتی وصفناپذیر برای ساختن دنیایی متفاوت گامهایی بلند برداشت چنانکه از اواخر سده پانزدهم میلادی به بعد تغییراتی اساسی در حوزه علم پدید آورد و موجبات حرکت نهضت علمی با سرعتی بسیار به جلو شد. با این جهش بزرگ، اختراعات و اکتشافات بسیاری نمایان گشت و ستارگان دانش طلوع کردند. در آن هنگام به واسطه اختراع فن چاپ، انتشار کتابها و رسالهها، بسیار سریع و آسان شد و جویندگان دانش آسوده شدند. این تغییرات بزرگ دوره تجدید حیاتِ علم و ادب و هنر یا رنسانس نامیده شد. (۵) رنسانس یا نوزایی، تحولی بزرگ و چند صدساله بود که از ایتالیا آغاز شد. پس از آن انقلاب صنعتی یکی دیگر از بزرگترین دگرگونیهای تاریخ بشر در محدوده زمانی سالهای ۱۷۶۰ تا ۱۸۴۰ میلادی در انگلستان رخ داد و از آن پس در طول سدههای گذشته، انسان همواره به دنبال نوگرایی و خلاقیت بود و تلاش کرد با اختراعاتی، زندگانی را آسانتر کند تا شاید بتواند جهان بهتری داشته باشد. «از این رو در سدههای ۱۷ و ۱۸میلادی که موسوم به قرون جدید و عصر علم و عقل و عصر ایدههای نو است، افرادی ظهور کردند که نوآوری و در واقع انقلاب علمی و کاوشها و پژوهشهای علمی و فلسفی آنها منجر به خلق «پارادایم مدرنیته» شد که سرانجام جنبش روشنگری و روشنفکری اروپایی را به همراه آورد» (۶).
مدرنیته و مدرنیسم
اما در اینجا سوالی مطرح میشود که به واقع مدرنیته چیست و با مدرنیسم چه تفاوتهایی دارد؟ تعاریف مختلفی در این خصوص ارایه شده است هر چند که به گفته بابک احمدی در کتاب «معمای مدرنیته» تاکنون هیچکس نتوانسته تعریفی نهایی، کامل، قطعی و ذات باور از واژه مدرن و از مفاهیمی که همراه آن مطرح میشوند همچون مدرنیته ارایه کند. اما شاید بتوان مدرنیته را شیوهای برای زندگی جدید و نوسازی سنتها و باورهای کهنه میان ملتها در زمان حال دانست و مدرنیسم را به معنای نوگرایی و توسعه افکار نو و مدرن برای دور ریختن افکار کهنه و پوسیده دانست و به بیانی کاملتر باید گفت، مدرنیسم شکل بیرونی مدرنیته و مدرنیته هویت و روح مدرنیسم است.
اما در جاده بیانتهای فلسفه، اندیشه و سیر فکری بزرگان مدرنیته دیگران را بر آن داشت تا واژه مدرن را از گذشته تا به امروز «کنونی و امروزی» بدانند اما بخشی از جامعه، این کلمه را در مکالمات روزمره خود با این مضمون به کار میبرند: «چیزی نو و امروزی که به جای چیزی کهنه که دیگر قابل قبول نیست، قرار گرفته باشد». از نظر تعدادی از نظریهسازان علوم اجتماعی نیز مشروعیت مدرن بودن یا مدرنیته از مقابله با سنتها حاصل میشود. مفهوم تقابل امروز با گذشته، یا روبهروی هم قرار گرفتن پدیدههای نو با امور کهن و سنتها، به زمانهای دورتر به سده شانزدهم میلادی برمیگردد. مساله رویارویی نو و کهنه، در هر دورانی از تاریخ به شکلی و تا حدودی وجود داشته است و در مواردِ ناگزیر معنای آن را مورد توجه قرار داده است. حتی در جوامعی که فرهنگ و ویژگیهای فرهنگی آنها کمترین تغییر و فراز و فرود را بنا به دانش محققین و تاریخنگاران و پژوهشگران داشتهاند، میتوان تقابل نو و کهنه و ستایش تازگی و به روز بودن را یافت.
در زمانه ما، هر دین، آیین، نظریه و باوری به تازگی خود میبالد و با اثبات این منطق که جایگزین اندیشهای قدیمی و از کار افتاده شده، درستی وجود خود را به رُخ میکشد. کلمه مدرن با چنین پیشینهای از زبان فرانسوی به زبانهای انگلیسی و آلمانی وارد شد و به تدریج واژگانی چون مدرنیست و مدرنیزه در سده هجدهم (در آثار روشنگران) و واژه مدرنیته در سده نوزدهم، پدید آمدند. در این میان در حوزه ادبیات نویسندگان مشهوری مانند شاتوبریان(۷) در ۱۸۴۹م در خاطرات آن سوی گور، واژه مدرنیته را (احتمالا برای نخستینبار) به معنای «تازگی مسائل اجتماعی که با آنها رویاروییم» به کار بُرد. این واژه چندان مورد استفاده نبود تا در پایان سال ۱۸۶۳م، شارل بودلر(۸) معنای دقیقتری از آن را پیش کشید. او میگوید مدرن بودن یعنی درک این واقعیت که چیزهایی از زندگی کهنه در زندگی نو باقی ماندهاند و ما باید با آنها بجنگیم. اما واژه مدرنیته که شاتوبریان به کار برده بود، ریشه در مفهومی رمانتیک داشت. رمانتیکها این مساله را مطرح کرده بودند که «ما باید به روزگار خودمان تعلق داشته باشیم». جووانی برشه(۹) و شماری از همفکران او در میلان در سال ۱۸۱۷م نوشته بودند که «هنرمند باید مدرن باشد» و مدرن بودن مسوولیت و وظیفه اوست. جیان دومنیکور امانیوزی(۱۰) در سال ۱۸۱۸م اعلام کرده بود که «فرزند زمانه خود باش» (۱۱).
تولد هنر مدرن
در این هنگام پس از ظهور جنبش روشنگری در اروپا، مکتبها، سبکها و جنبشهای ادبی و هنری نیز دچار تحولی شگرف شدند و نظرات جدیدی را براساس تغییرات ایجادشده در نظام سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و هنری زمانه خویش ابراز کردند. بهطور مثال سال ۱۸۶۳م را مبدا زمان آغازین هنر مدرن قرار دادهاند و سبک امپرسیونیسم را نشانگر آغاز هنرهای مدرن یا نوین در حدود سال مذکور دانستهاند.(۱۲) چند سال بعد یعنی حدود سال۱۸۷۰م گروهی از هنرمندان جوان گرد ادوارد مانه نقاش جمع شدند و در سال ۱۸۷۳م «شرکت سهامی هنرمندان نقاش، پیکرهساز و چاپگر با مسوولیت محدود» را تاسیس کردند.(۱۳) شاید این حرکت مهم باعث شد تا در دهه پایانی سده هجدهم، بسیاری از هنرمندان به جای تولید آثار هنری برای مشتریان پیشین خود، گستردهتر و آزادانهتر فعالیت کنند زیرا در آن زمان آکادمیهای سلطنتی در پاریس، لندن و دیگر شهرهای بزرگ اروپا نمایشگاههای بزرگی را بر پا میکردند که فقط اعضای آکادمیها میتوانستند در آن رویداد بزرگ هنری شرکت کنند.
پس از انقلاب فرانسه، آموزش هنر و اقتصاد هنر کمکم شکل دموکراتیک به خود گرفت. در آن زمان مجلس قانونگذاری فرانسه نمایش آثار را برای همه هنرمندان آزاد و از آن پس اختیارات آکادمی تنزل پیدا کرد. این امر باعث شد با توجه به تحولات پدیدآمده، کمکم شکافی عمیق بین هنر رسمی مورد نظر آکادمی با هنرمندانی که آرمانهایی نوین را بنا نهاده بودند ایجاد شود. هرچند که آثار این هنرمندان نوگرا در آغاز به رسمیت شناخته نمیشد و تمامی نمایشگاهها از نمایش آثار آنها خودداری میکردند اما عدهای اندک این آثار را محترم شمردند و برای حمایت آنان آثارشان را خریداری کردند. از آن زمان مشخصه اساسی هنر مدرنیسم به وجود آمد. بدین گونه هنرمند نقش تفسیرکننده را بر عهده گرفت، همان وظیفهای که کشیش دیگر قادر به ایفای آن نبود. هنرمندان آن روزگار به مدد دستیابی به نگاهی نو و مدرن در راه خلق آثار هنری خویش از افقهای جدید و مهارتهای هنری بیش از گذشته آگاه شده بودند.
تاسیس موزه لوور
پس از مدتی دولت انقلابی فرانسه با توجه به رویکرد حاصله، موزه همگانی یا «موزه جمهوری» را تاسیس کرد. در سال ۱۷۹۳م موزه لوور افتتاح و تمامی آثار هنری سلطنتی به آنجا منتقل شد. حال تمامی علاقهمندان به هنر به این آثار دسترسی داشته و امکان بررسی و مطالعه آثار بزرگان هنر نیز مهیا شده بود. این مکانی برای پرورش استعدادها بود که تحولات علمی و فناورانه، قلمروهای قبلا ناشناخته و ناممکن را به روی آگاهی جمعی گشود و معیارهای مورد قبول پیشین را بیاعتبار کرد.
«این تحولات در هنردر اواخر قرن نوزدهم نقش مهمی به عکاسی که قابلیتش را اثبات کرده بود محول کرد. تجربه عظیم، مهارت و تلاشی که تا آن هنگام برای شبیهسازی دقیق واقعیت لازم بود، به چند حرکت فنی با دست تقلیل یافت. گویی کار هنری در کل از کارکرد و معنای بازنمایانه خود محروم شده بود.» (۱۴) اکنون با توجه به آزادی هنر و فضای ایجاد شده جهت تغییراتی اساسی در دیدگاه هنرمندان نوگرا، هنر فرمایشی از اسارت قصرهای پادشاهی رها میشود. هنرمند در پی یافتن درونیات خویش با کاوشی بزرگ، لایههای فکری جهان را میکاود و به دنبال قالبی نو برای بیانی نو میگردد. بنابراین هنرمند خود را رها از سنت و خرافات و دور از هنر کلاسیک و آکادمیک رها میسازد تا شاید به گفتمانی جدید دست یابد. در این سیر گفتمانی که اساسش را مدیون تحولات نیمه دوم سده نوزدهم در فلسفه، علم و فناوری، اقتصاد، سیاست و روابط اجتماعی باید دانست، چه گفتن و چگونه گفتنش باید نو میشد. هنرمند مدرن در ادامه سیر آزادی، از وابستگیهای سیاسی و کلیسایی، خود را رها میبیند و تلاش میکند تا قابلیتهای فکری خود را بروز دهد.
کنکاش در حوزههای خارج از غرب
از این رو یکی از مهمترین ویژگیهای هنر مدرن، کنکاش در حوزههای فرهنگی و تمدنی خارج از فرهنگ و تمدن غربی شد. نمایشگاه بینالمللی پاریس در سال ۱۸۶۷م برگزار و بسیاری از چاپ نقشهای ژاپنی به نمایش گذاشته شد و لفظ ژاپونیسم برای زیباشناسی ژاپن مورد توجه مجامع هنری پاریس قرار گرفت؛ بنابراین یکی از منابع مهم و تاثیرگذار در نگاه امپرسیونیستهای فرانسه، امریکا و دیگر کشورها در اوایل شروع فعالیتشان، نقاشی و چاپ نقشهای ژاپنی بود. در این راستا میتوان تاثیرپذیری از فرهنگ غیرغربی توسط نقاش فرانسوی پُل گوگن از زندگی و فرهنگ ساکنان تاهیتی در آفریقا را نام برد. به گونهای که در قرن بیستم هنرمندان مشهوری همچون پابلو پیکاسو (۱۵) و هانری ماتیس(۱۶) با الهامپذیری از صورتکها و مجسمههای آفریقایی و فرهنگ اقوام کمتر شناختهشده جهان، به زبان و بیان خاص هنری خود رسیدند.(۱۷)
به این ترتیب میتوان گفت که هنرمندان مدرنیست دچار تغییراتی در اندیشه، با استفاده از رنگ و فرم در تجلی هنر نو شدند. اینگونه با شروع مدرنیته تجربههای بیسابقه دیگری در هنر آغاز شد. در نقاشی از رئالیسمِ گوستاوکوربه(۱۸) و امپرسیونیسم کلود مونه(۱۹) تا اکسپرسیونیسمِ تجریدی جکسون پولاک(۲۰)؛ در ادبیات، کنار گذاردنِ روایتِ عینی در آثار ویرجینیا وُلف(۲۱) و جیمز جویس(۲۲) و صورت مثالی دادن به موضوع در آثار ارنست همینگوی(۲۳)؛ در موسیقی، اصوات نامتوازنِ آرنولد شوئنبرگ(۲۴) و آلبن بِرگ (۲۵) و ساختِ فاقدِ موضوع و بیترتیب ایگور استراوینسکی (۲۶)، در آثارِ معماری نیز، مدرنیسمِ لوکوربوزیه (۲۷)، لودویگ مِیزوان دِرروهه(۲۸) و والتر گروپیوس (۲۹) نقشی بسیار مهم ایفا کرده است. (۳۰)
مدرن در سایر حوزهها
شایان ذکر است که واژه مدرن در بخشی از تاریخ فلسفه که با دکارت آغاز شد و تا به امروز ادامه یافته به کار میرود هرچند که ممکن است منظور نویسندگان یا پژوهشگران علوم مختلف از به کار بردن واژه مدرن معنایی متفاوت باشد، در واقع میتوان گفت هر نویسندهای بیان ویژه خود را از این لغت در ذهن دارد. بهطور مثال کاربرد واژه مدرن در سایر علوم، به خصوص پزشکی نسبت به ادبیات و هنر کاملا متفاوت است، زیرا آنچه برای یک هنرمند، مدرن و امروزی است برای یک پزشک یا یک دانشمند بهروز و جدید نیست زیرا علوم مختلف همواره در حال نوسازی و پیشرفت هستند و دستاوردی که در یک دهه گذشته در علوم پزشکی، مدرن محسوب میشده امروزه کهنه و قدیمی است. پس میتوان گفت که واژه مدرن در زمینهای که به کار میرود معنا مییابد حتی توجه به پیشینه تاریخی نیز روشنگر معنای آن نیست.(۳۱) واژه مدرنیته در تقابل با گذشته و سنت، باعث ایجاد سوالات بسیاری در اذهان علاقهمندان شده است.
بابک احمدی در کتاب معمای مدرنیته سوال دیگری را نیز مطرح میکند: آیا میتوان گفت امروزیها به دلیل پیشرفت دانش بشری در چنان موقعیتی قرار گرفتهاند که دیگر نیازی به سنتهای کهن فکری خود ندارند؟ در پاسخ به این سوال بعضی از صاحبنظران معتقدند که تمدنهای باستانی و فرهنگِ کهنِ ملتها، همانند کودکی انسان و دوران مدرن، به مثابه ایام بلوغ جسمانی و فکری انسان است. اما نظر برنارد شارتری(۳۲) که جان سالزبری(۳۳) نویسنده سده دوازدهم آن را نیز تکرار کرده است، در بحث باستانگرایان و مدرنها چنین گفته است که ما امروزیها، همچون کوتولههایی هستیم که بر فراز شانه غولها یعنی بزرگان فرهنگِ کهن ایستادهاند و از این رو شاهد چشماندازی هستیم گستردهتر از آنچه خود غولها میبینند. هرچه هم سازندگان فرهنگ باستان را از سازندگان فرهنگ امروز بزرگتر بدانیم، باز نمیتوانیم انکار کنیم که امروزیها از تمامی دانش و بینش آنان بهره میبرند و خود نیز چیزی، حتی اندک، بدان میافزایند. (۳۴)
همواره در حرکت
آنچه به نظر میرسد مدرنیته در یک سیری دورانی در حال چرخش است زیرا از آغازین تاکنون، همچنان در حرکت است. شاید بتوان از نظریه برخی صاحبنظران از جمله پُل دومان، منتقد ادبی بلژیکی – امریکایی که گفته است: «مدرنیته ضرورتا نو در برابر کهنه و حال در برابر گذشته است»، چنین نتیجه گرفت که همواره آن چیزی که امروز نو و جدید است فردا کهنه و قدیمی خواهد بود، پس جهان و اندیشه پیوسته در حال کهنه و نو شدن است. حال چگونه میتوان گفت که دوران مدرنیته تمام شده است در صورتی که اندیشههای گذشته که در زمان خود مدرن محسوب میشدند پس از چند صباحی کهنه تلقی میشوند و مسلما اندیشههای مدرن امروز نیز، فردا کهنه خواهند بود.
با تمام این تفاسیر باید اذعان کرد که مدرنیته از جهان غرب آغاز شد و برای آنان ثمره فراوانی داشت هرچند که در نظریههای ارایهشده تناقض بسیار است اما مدرنیته دنیای غرب را دگرگون کرد. هرچند کشورهای دیگر نیز به اندازه سطح ارتباطشان با دنیای غرب از مدرنیته بهره بردند اما برخی عوامل داخلی در آن کشورها جهت توسعه خرافهپرستی برای منافع شخصی تلاش کردند تا ملت خویش را در بستری سنتی و کهنه نگهدارند. البته مدرنیته را باید هم از جنبههای مثبت و هم منفی مورد ارزیابی قرار داد ولی آنچه بسیار حائز اهمیت است بحث آزادی فردی و دموکراسی در مدرنیته است. از این رو مدرنیته را نمیتوان انکار کرد زیرا اندیشیدن را نمیتوان کتمان کرد. جامعهای که میاندیشد همواره بهدنبال نوگرایی در تفکرات و زندگی خویش است زیرا او چارهای ندارد جهان در مسیری پیشرو با سرعت در حال حرکت است. ایستایی و سکون، موجبات عقبماندگی را در پی خواهد داشت. از این رو ضروری است که هر ملتی با حفظ فرهنگ و ویژگیهای فرهنگی خود، در دنیای مدرن همگام با جهان گام بردارد تا تمامی شاخصههای یک کشور پیشرو را ایجاد کنند.
پاورقی
۱- دورانت، ویل (۱۴۰۰)، درباره معنی زندگی، ترجمه شهاب الدین عباسی، کتاب پارسه، تهران، ص۱۰۹.
۲- در دانش جغرافیا و علوم سیاسی به سرزمین ادامهداری که دو قاره اروپا و آسیا را در بر میگیرد، اصطلاحا اوراسیا گفته میشود.
۳- هراری، یووال (۱۳۹۷)، انسان خردمند، ترجمه نیک گرگین، فرهنگ نشر نو، تهران، ص۱۵.
۴- دورانت، ویل (۱۳۸۰)، تاریخ تمدن (مشرق زمین گاهواره تمدن)، مترجم احمد آرام، ع.پاشایی، امیر حسین آریان پور، علمی و فرهنگی، تهران، ص۱۵.
۵- فروغی، محمدعلی (۱۳۸۳)، سیر حکمت در اروپا، البرز، تهران، ص، ۹۸.
۶- طاهری، محمد حنیف و جلالی حامد (۱۴۰۰)، پدران مدرنیته، نگاه معاصر، تهران، ص ۱۴.
۷- نویسنده، شاعر و سیاستمدار فرانسوی که او را به عنوان بنیانگذار رومانتیسم در ادبیات فرانسه میشناسند.
۸- شاعر، منتقد هنری، فیلسوف و نویسنده فرانسوی.
۹- او یکی از بزرگترین شاعران و نویسندگان رمانتیک ایتالیایی بود.
۱۰- فیلسوف، اقتصاددان و حقوقدان اهل ایتالیا.
۱۱- احمدی، بابک (۱۴۰۰)، معمای مدرنیته، مرکز، تهران، صص ۴، ۵.
۱۲- نوری کوتنایی، نظام الدین (۱۳۸۵)، مکتبها، سبکها و جنبشهای ادبی و هنری جهان، زهره، تهران، صص ۶۸۲-۶۸۱.
۱۳- ساندرو، بکولا (۱۳۸۷)، هنر مدرنیسم، مترجم، رویین پاکباز و دیگران فرهنگ معاصر، تهران، ص ۱۶.
۱۴- ساندرو، بکولا، ۱۳۸۷، صص، ۲۹ و ۵۳و۵۴.
۱۵- نقاس، شاعر، پیکرتراش یکی از تاثیرگذارترین هنرمندان قرن بیستم در اسپانیا و فرانسه.
۱۶- نقاش فرانسوی و یکی از هنرمندان تاثیرگذار به عنوان کاشف رنگهای ناب در نقاشی.
۱۷- لینتن، نوربرت (۱۳۸۳)، هنر مدرن، ترجمه علی رامین، نشر نی، تهران- ص ۱۱.
۱۸- نقاش فرانسوی و رهبر جنبش رئالیسم یا واقعگرایی در نقاشی قرن نوزدهم.
۱۹- نقاش فرانسوی و بنیانگذار امپرسیونیسم.
۲۰- نقاش امریکایی و پیشگام جنبش اکسپرسیونیسم انتزاعی.
۲۱- بانوی رماننویس و فمینیست انگلیسی.
۲۲- نویسنده ایرلندی که برخی معتقد هستند رمان اولیس وی بزرگترین رمان سده بیستم است.
۲۳- نویسنده برجسته امریکایی و برنده جایزه نوبل ادبیات.
۲۴- آهنگساز و نظریهپرداز اتریشی
۲۵- آهنگساز اتریشی و متعلق به مکتب دوم موسیقی وین.
۲۶- آهنگساز روس و یکی از تاثیرگذارترین آهنگسازان سده بیستم.
۲۷- معمار، طراح و شهرساز سوییسی و یکی از اولین پیشگامان معماری مدرن و سبک بینالمللی.
۲۸- معمار آلمانی – امریکایی و سومین مدیر مدرسه باهاوس.
۲۹- معمار برجسته آلمانی و بنیانگذار مدرسه باهاوس.
۳۰- کهون، لارنس (۱۳۸۷)، از مدرنیسم تا پستمدرنیسم، ترجمه عبدالکریم رشیدیان، نشر نی، تهران، ص۱۳.
۳۱- همان، صص ۷-۶.
۳۲- فیلسوف فرانسوی
۳۳- نویسنده، فیلسوف، آموزگار و دیپلمات انگلیسی متولد شهرسالزبری انگلستان.
۳۴- همان ص ۱۲.
عکاس – مدرس دانشگاه علم و صنعت ایران/اعتماد
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰