تاریخ انتشار : شنبه 27 آبان 1402 - 7:35
کد خبر : 143137

روایت عزلت و مسافرکش فیلسوف ملاصدرا

روایت عزلت و مسافرکش فیلسوف ملاصدرا

آرمان شرق-گروه جامعه:سخنان ایشان برای من بسیار سودمند بود. وقتی زیر پل سیدخندان ترمز کرد تا من پیاده شوم گفت: فلسفه را در یکی از دانشگاه‌های معروف لندن تمام کرده و سال‌ها شاگرد و همکار یکی‌دو فیلسوف مشهور بوده است. هم‌چنین افزود که در بسیاری موارد رویکردهایی دارم که در ایران نمی‌توانم مطرح کنم و در غرب فلاسفه آشنایم تایید کرده‌اند…

روایت عزلت و مسافرکش فیلسوف ملاصدرا

عبدالحسین فرزاد / استاد دانشگاه

 

آرمان امروز : سوره «زُمَر» در «قرآن» یکی از سوره‌های شگفت‌انگیزی است که به‌درستی نشان می‌دهد که انسان‌ها رباط نیستند که همه باید به یک صورت بیاندیشند و هرچه ما می‌خواهیم طوطی‌وار انجام دهند. بلکه هر انسان دنیایی عظیم و منحصر‌به‌فرد است. انسان‌شناسی، آخرین و دشوار‌ترین دانش بشر است که به آن دست یافته است. ذهنِ انسان از تمامی کائنات پیچیده‌تر و زیباتر است. مغز انسان به‌گونه‌ای عمل می‌کند که دریافت‌های او از جهان و محیط پیرامونش، بسیار شگفت‌انگیز و غیرقابل تشبیه به مغز دیگری است؛ به بیان دیگر به تعداد انسان‌هایی که روی زمین زیسته و خواهند زیست، جهان وجود دارد که هرکدام شکل ویژه­ خود را دارد. دنیای ذهنی و انسانی ما در هر لحظه درحال دگرگونی و تحول است. آنچه من دیروز دیدم و شنیدم و احساس کردم، با امروز من فرق دارد. دیروز من گورِ دسته‌جمعی نوزادان را درغزه ندیده بودم، امروز آن را دیدم. اکنون من انسان دیروز نیستم. من کودکی را دیدم که هنوز بند نافش را نبردیده بودند؛ درحالی که شهید شده بود. پس من امروز باز جهان را بار دیگر در مغزم بازسازی کردم. نه! هنوز راه درازی برای انسان‌شدن در پیش روی داریم. هنوز نتوانسته‌ایم ارتباط انسان را با هستی برای زندگی کامل‌تر و خردمندانه‌تر، وسعت دهیم. پس هنوز نتوانسته‌ایم به‌قول باختین، به دیالکتیکی برسیم که بتوانیم از جمع‌بندی اندیشه‌ها و نظرهای مختلف، نظری انسانی ارائه دهیم که قانونمندیِ کردارِ انسان‌ها را با همه اختلافات در دیدگاه‌ها دربرگیرد.

سوره «زُمَر» با تأکید بر اختلاف نظرها و دیدگاه‌ها همین نکته را خاطرنشان می‌کند. زُمَر جمع زُمره است که به‌معنای گروه‌های انسانی با اندیشه‌ها و آرمان‌ها و رویکردهای مختلف است. پس «لاتَزِرُ وازرهً وِزرَ اُخری» یعنی هیچ‌کس بارِ دیگری را بر دوش نمی‌کشد و هرکس مسؤلِ اندیشه و عمل خودش است. پس اگر من مجرم بودم به برادر و افراد خانواده و دوستانم ارتباطی ندارد. در اینجا مقصود من (مسأله محیط تربیتی و عواملی از این دست که ساختار ذهن و زبان مرا می‌سازند، نیست) بلکه خود عملی است که رخ داده است.

در آیه دیگر آمده است که «هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ» (آیا دانشوران با کسانی که دانشی ندارند، برابرند! این نکته را خردمندان متذکر می‌شوند و می‌دانند.) پس دانش، ارزشی والا است. دانش عبارت است از تبدیل اطلاعات به معرفت و شعور و ادراک. به بیان دیگرتبدیلِ science  به knowledge.

مهم‌ترین چیزی که تاکنون به آن دست یافته‌ایم عنصرِ ادراک و معرفت است. درجای دیگری در قرآن آمده که آنان که اطلاعات را به شعور تبدیل نمی‌کنند همانند الاغ‌هایی هستند که کتاب‌هایی را بر پشت خود دارند. به‌قول حضرت مولانا «علم چون بر جان زند یاری شود/ علم چون بر تن زند باری شود»

آیه دیگری در سوره «زُمر» هست که دیگر کار را یک‌سره کرده و آزادی بیان را نشان می‌دهد: «الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ اولئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ الله وَأُولَئِکَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ» (آنان که همه نظرها و رویکردها را مطالعه می‌کنند و می‌شنوند، آن‌گاه پس از بررسی و تحلیل، نیکوترینِ آنها را برمی‌گزینند؛ آنان به هدایتِ حق دست یافته‌اند و آنان کسانی جز خردمندان نیستند.) پس چگونه کار دشوار و مهم سیاسی و مُلک و مملکت را فقط با یک نظر و یک رأی می‌توان اداره کرد؟

ماجرایی که اکنون برایتان عرض می‌کنم چند سال پیش (۱۳۸۵) برایم اتفاق افتاد و دل مرا که اهل دانش قلم بودم و هستم به درد آورد: این روزها یکی از بهترین کلاس‌های درس جامعه‌شناسی و فراگیری آسیب‌شناسی اجتماعی جامعه معاصر ما  اتومبیل‌های شخصی است که مسافرکشی می‌کنند. بیشتر این افراد، مردمانی فرهیخته هستند و تحصیلات دانشگاهی دارند. شاید من نخستین مسافری بودم که یکی از فلاسفه معاصر ایران، راننده‌ام شده بود و مرا به مقصدم می‌رسانید. این مرد شرافتمند و باوقار، حدود هفتادسال داشت، که آهستگی برخاسته از بینش علمی، در تمامیِ حرکاتش هویدا بود. اتومبیل ملی (پراید!) داشت و معلوم بود که به ضرورت، اخیرا به‌صورت قسطی خریده است. من نخستین مسافرش بودم و طبعا در صندلی جلو کنار دست راننده نشستم. وقار و آرامش راننده و خردمندی و عدالتش در راندن اتومبیل و رعایت حقوق دیگران، در ذهن من فضایی عقلانی ایجاد کرد. من که حس کردم ایشان ممکن است اهل کتاب و قلم باشند، از ممیزی کتاب گله کردم. ایشان چون لب به سخن گشود، حس کردم سال‌های دهـه پنجاه است و من درکلاس درس دکتر امیرحسین آریانپور نشسته‌ام. با آگاهی کامل به مسائل فرهنگ و ادبیات و تاثیر مثبت‌ومنفی آن بر جامعه با من سخن گفت. او برای سخنانش فاکت‌هایی از اندیشه‌های فیلسوفان بزرگ معاصر جهان مثل هابرماس و گادامر و امثال این‌ها می‌آورد. خلاصه، گفت‌وگوی من و ایشان از کتاب و کتاب‌سوزان بدون آتش و دود، به‌جایی رسید که به مقولات مکتب زروانی و دیدگاه‌های فیلسوفان معاصر درباب خدا و زمان و مکان و قدیم‌بودن زمان و مکان و امثال این‌ها انجامید و این‌که یورگن هابرماس به مکتب فرانکفورت برمی‌گردد و به راه آدورنو می‌رود و او را نسل دوم دبستان فرانکفورت می‌دانند. من اگرچه معلم ادبیات فارسی و عربی هستم و بیشتر در دانشگاه نقد ادبی تدریس می‌کنم، اما به‌دلیل رویکردهای فیلسوفان در نقد، با آثار آنان آشنا هستم و آثارشان را دنبال می‌کنم. سخنان هابرماس را  درباره حمله ۱۱سپتامبر به‌خاطر داشتم و نیز مصاحبه او را در نشریات غربی پس از آخرین دیدارش از ایران، خوانده بودم، گفتم: در ایران دیدار هابرماس را بسیار خوب ارزیابی کردند، درحالی‌که او در مصاحبه با یک مجله آلمانی بسیار زیرکانه و در لفافه گفته بود من در ایران چیزی به‌نام فلسفه نیافتم.

راننده عزیز، بسیار بیش از من می‌دانست و نقدهایی را که بر فلسفه هابرماس وارد است، بیان کرد و گفت او را نباید دست‌کم گرفت؛ او از معدود فیلسوفانی است که در همه حوزهای اندیشه اعم از اجتماعی، سیاسی و فلسفی وارد شده است.

سخنان ایشان برای من بسیار سودمند بود. وقتی زیر پل سیدخندان ترمز کرد تا من پیاده شوم گفت: فلسفه را در یکی از دانشگاه‌های معروف لندن تمام کرده و سال‌ها شاگرد و همکار یکی‌دو فیلسوف مشهور بوده است. هم‌چنین افزود که در بسیاری موارد رویکردهایی دارم که در ایران نمی‌توانم مطرح کنم و در غرب فلاسفه آشنایم تایید کرده‌اند…

وقتی پیاده می‌شدم، خجالت کشیدم نامش را بپرسم. و همان‌طور که به‌طرف ایستگاه سواری‌های میدان رسالت می‌رفتم بغض گلویم را گرفته بود، اما خوشحال بودم که تا چند لحظه دیگر در اتومبیلی دیگر و کلاسی دیگر شرکت خواهم کرد. به موسسه قلمچی که رسیدم حس کردم گوشه سبیلم از اشک تر شده است. درحالی‌که اشکم را روی گونه‌ام پخش می‌کردم، حس کردم که شاید ملاصدراها  و ابن‌سیناهای معاصر ایران در فقر و تنگدستی زندگی می‌کنند و آثارشان برای نان به‌نرخ‌روزنخوردن، باید در کشوی میز کارشان خاک بخورد و ضدکتاب‌ها و ضد‌دانش‌هایی مثلِ طالع‌بینی چینی، فالگیری، رمالی، اصول فال قهوه، روان‌شناسی‌های زردِ من‌درآوردی و هزاران کتب ضاله خرافی دیگر، ویتیرن‌های کتاب‌فروشی‌ها و بازار کتاب کشور را پُر کند و بزرگان و متفکران و مومنان راستین در  خمول و گمنامی باشند.

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.