تاریخ انتشار : چهارشنبه 21 تیر 1402 - 9:58
کد خبر : 134509

نقدی بر کار و بار روشنفکری

نقدی بر کار و بار روشنفکری

آرمان شرق-گروه جامعه:درایران، دعوا بیشتر بر سر این است که چون فلانی درروزگاری ازفلان «دارودسته» به شمار می‌آمده، پس نمی‌تواند و نباید هیچ نظری مهم و رایی درخورداشته باشد؛ چون فلانی چند سالی عضو فلان «ستاد» و «شورا» بوده، پس نمی‌تواند و نباید ادعای آزاد‌اندیشی و دانش‌دوستی و روشن‌نگری داشته باشد

نقدی بر کار و بار روشنفکری

 

یورگن هابرماس که شاید بتوان او را آخرین سلطان مُلک تفکرفلسفی غرب دانست دریکی از نوشته‌های دوران جوانی‌اش ازسه متفکر شهیر آلمانی به سبب عدم اذعان و اقرارشان به خطاهای بزرگ سیاسی عمرشان به‌شدت انتقاد کرده و در ادامه گفته است که او از پدرش به عنوان شهروندی عادی که «یک همدل بی‌اراده نازیسم» بوده، نه چنان توقعی داشته و نه با او چنان مواجهه‌ای انتقادی. این سخن هابرماس رابا نظرموافق و همدلانه خواندم و فهمیدم. چه، من هم سال‌ها پیش از آنکه مقاله هابرماس را بخوانم به این می‌اندیشیده‌ام که کارخیل عظیمی ازانسان‌های ذوق‌زده و جوزده که فلان حادثه سیاسی – تاریخی را پدید آورده‌اند قابل فهم است زیرا آنان نه مدعی فلسفه و تاریخ و جامعه‌شناسی و سایرعلوم انسانی بودند نه به طریق اولی تحصیلات عالیه داشتند و نه کتابخوان بودند اما چرا فلان فلسفه‌خوانده، تاریخ‌دان، نویسنده و دانشمند به جانب آنان گرایید، به حرکت آنان آری گفت و به آن پیوست، چرا او درست ندید و حامی چشم و گوش بسته فلان عقیده وسلیقه شد، چرا او از دوراندیشی عقل این قدردورماند؟
پرسش این است که چرا برخی متفکران و فیلسوفان به دام حوادث می‌افتند و درچاله‌های زمانه سقوط می‌کنند؟ به دیگرسخن، چرا برخی فیلسوفان که درعرصه تفکر و نوآوری بسیار باریک‌بین و موشکاف به نظرمی‌رسند گاه نیرنگ‌ها و فریب‌های «روح زمانه» را نمی‌توانند ببینند و تشخیص دهند، چرا متفکرانی سوار برمرکب اندیشه که عقاب‌وار دربلندی‌ها پرواز می‌کنند و دورترین و ریزترین و جزئی‌ترین جنبش هر جنبده‌ای از دیدشان پنهان نمی‌ماند اما وقتی پای امورعادی و پیش پا افتاده اجتماعی و سیاسی به میان می‌آید ازعوام‌ترین عوامان نیز گنگ‌تر و گیج‌تر می‌شوند و در موضع‌گیری نسبت به پاره‌ای ازمهم‌ترین رویدادها افق دیدشان فراترازنوک بینی‌شان نمی‌رود؟ چگونه یک زن فرهیخته ازطبقه اشراف و اعیان به جنبش چپ می‌گراید و تمام عمر و سرمایه مادی و معنوی‌اش را درطرفداری ازطبقه کارگر و در راه مبارزه سیاسی با حاکمیت وقت می‌گذراند آن هم درسن پختگی نه در نوجوانی؟ چگونه است که یک تحصیلکرده اشراف‌زاده طرفدار ِدوآتشه انقلاب و قیام پابرهنگان و گرسنگان می‌شود آن هم دربالای چهل‌سالگی نه در نوجوانی؟ بی‌تردید آنها چیزی کم نداشتند پس چه می‌خواستند و چرا به قیام و شورش مردم پیوستند؟ آیا آنها جهانی بهتر و زیباتر از جهان موجودشان و دریک کلمه «بهشت» می‌خواستند؟
چرا برخی متفکران و نویسندگان دردقیقه رخدادهای اجتماعی و سیاسی کور وکر می‌شوند و به سهولت به دام زمانه می‌افتند چه در تایید بعض وقایع و چه در انکاربرخی دیگر؟ این پرسش‌ها ازاین حیث معنا و اهمیت دارند که مگر متفکران و نویسندگان، دانایان اقوام به شمار نمی‌آیند و چشم‌های بیدار و گوش‌های شنوای آنان؟ مگر قرار نیست آنان عرف و فهم وشعورعادی مردمان را نقد کنند و برخلاف جریان‌های رایج فکر و عمل کنند و سنجشگر و پرسشگر ومنتقدِ مسلمات سنتی و مشهورات کاذب و فریبنده باشند؟ مگر قرار نیست آنان سقراط، این پرسنده سمج و نقاد بزرگِ عادت‌ها و آشناهای ذهنی و عملی، را فراموش نکنند که تمام کوشش‌اش آن بود که به درک و دریافت عامیانه از امور و مسائل زندگی عمق و ژرفا ببخشد و مخاطبان همشهری‌اش را قدری به جهل مرکب‌شان آگاه کند؟ توقع ما ازفیلسوفان به عنوان جویندگان و کاوندگان راستین و نقادانِ باورها و ارزش‌های بی‌حاصلِ عامیانه بیشتراست و این هرگز توقع نابجایی نیست .
البته سقوط فیلسوفان بزرگ درچاله‌های زمینی و زمانی، تاریخی به قدمت تاریخ تفکر فلسفی دارد، یعنی به آن روزی بازمی‌گردد که طالس ملطی درحالی که ستارگان آسمان را نظاره می‌کرد درچاله‌ای افتاد و دخترک تراکیایی مسخره‌اش کرد و خندید، که این مرد چگونه می‌خواهد ازاسرارآسمان سر در بیاورد درحالی که ازچاله پیش پایش نیزآگاه نیست!
غرض و مقصود، اشاره به مواضعی است که برخی نویسندگانِ مدعی فلسفه و اندیشه در روزگار ما درمجادلات و منازعات‌شان اتخاذ می‌کنند و انواع اتهامات را به یکدیگر می‌زنند. پیش ازهرچیز باید گفت که در اینجا نه منتقد فیلسوفی در حد و اندازه هابرماس است و نه کسانی که مورد انتقاد واعتراضند درقد و قواره آن سه فیلسوفی هستند که هابرماس از آنان نام برده و نقدشان کرده است. انتظارات ازآن سه پیشکسوتی که هابرماس نامشان را آورده، بسی بیشتربوده است و این هرگز انتظار نابجایی نیست اما سطح توقع را نباید به حدی رساند که گویی آنان واجد ویژگی خطاناپذیری و پیشگویی بوده‌اند. آنان نه پیامبر بوده‌اند نه ساحر و پیشگو. آنها در فطرت اول مانند بقیه انسان‌ها واجدِ غرایز و احساسات و خواست‌ها و آرزوهایند، ضعف‌های خودشان را دارند، مانند بقیه آدمیان ممکن است خطا کنند، گول و فریب بخورند، ترس و طمع و بیم و امید داشته باشند و از این قبیل . اگرچه خطاهای بزرگان بزرگ است و چشمگیر و به آسانی از خاطرها نمی‌رود. از قضا تاریخ ثابت کرده است که برخی از فیلسوفان غرب که در دامگه حادثه افتاده‌اند فردیت و اصالت و صداقت و شجاعتی بس بیشتر از دیگرانی داشته‌اند که بعدها آنها را به جرم و جنایت سیاسی محکوم کرده‌اند. ناگفته نماند که گاه اعمال سیاسی برخی فیلسوفان غرب ارتباط چندان ژرفی با تفکرفلسفی‌شان ندارد و همچنان می‌توان آثارشان را خواند و از آنان آموخت.
اما دراینجا قضیه کاملا متفاوت است. درایران، دعوا بیشتر بر سر این است که چون فلانی درروزگاری ازفلان «دارودسته» به شمار می‌آمده، پس نمی‌تواند و نباید هیچ نظری مهم و رایی درخورداشته باشد؛ چون فلانی چند سالی عضو فلان «ستاد» و «شورا» بوده، پس نمی‌تواند و نباید ادعای آزاد‌اندیشی و دانش‌دوستی و روشن‌نگری داشته باشد؛ چون فلانی رییس دفتر فلان شخصیت سیاسی بوده، پس نباید هیچ ادعایی درعلم و دین داشته باشد؛ چون فلانی زمانی طرفدار فلان کس و جریان بوده، پس نمی‌تواند و نباید ادعایی در تفکر و فرهنگ داشته باشد؛ چون فلانی روزی فلان شخصیت را به بهمان شخصیت تشبیه کرده، پس همه کتاب‌هایش بی‌فایده است و باید به آتش سپرده شود؛ چون فلانی ایامی ازعمرش را در فلان «حلقه» گذرانده، پس نباید لاف دانایی بزند؛ چون فلانی مدتی رییس فلان «نهادعلمی» بوده، پس نمی‌تواند و نباید از نقد و آزادی و فلسفه وعلم دم بزند. این مشاجرات ازمولفه‌های اصلی زیست جهانی نکبت‌بار با این روشنفکران و مدعیان اندیشه در جامعه‌ای جهان سومی و از نشانه‌های بارز یک اخلاق دایر بر دنائت و حقارت و شرارت و فحاشی است. متکبر حقیری که قادر نیست ‌بندی و صفحه‌ای ازکتاب قطور و سرشار از منقولاتش را بنویسد مگر آنکه پیش‌تر یا پس‌تر دو صفحه دشنام از قلمش بتراود بی‌تردید نه « فیلسوف » می‌تواند باشد نه اثرگذار و نه ماندگار. شاید کم نبوده‌اند و نباشند کسانی که درعالم پندارخویش و گاه به اسم مستعار، کتاب‌هایشان را «شاهکار » قلمداد می‌کرده‌اند و می‌کنند و خودشان را آگاه از همه زوایا و رموز تفکر فلسفی غرب و دانای کل، اما این غربال تاریخ و انصاف و درایت اوست که نشان می‌دهد کدام اثر «شاهکار» است و ماندگار نه خود نویسنده درمانده به‌شدت ایرانی! اگر کسی مانند هابرماس ازفیلسوفان راستین غرب توقع بجا و بیشتری دارد مفهوم و معنادار است اما از مشاهیر دروغین جامعه معاصرایران کمترین توقعی نباید داشت زیرا ممکن است اطرافیان عامی یک نویسنده مدعی فلسفه ابعاد واعماق دامگه حادثه‌ای را درست‌تر و دقیق‌تر از خودش ببیند و گاه به او متذکرشود که نباید چنان می‌کرد و چنان می‌گفت. /اعتماد


انتظارات ازآن سه پیشکسوتی که هابرماس نامشان را آورده، بسی بیشتربوده است و این هرگز انتظار نابجایی نیست اما سطح توقع را نباید به حدی رساند که گویی آنان واجد ویژگی خطاناپذیری و پیشگویی بوده‌اند. آنان نه پیامبر بوده‌اند نه ساحر و پیشگو. آنها در فطرت اول مانند بقیه انسان‌ها واجدِ غرایز و احساسات و خواست‌ها و آرزوهایند، ضعف‌های خودشان را دارند.

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.