تاریخ انتشار : چهارشنبه 22 تیر 1401 - 9:18
کد خبر : 107246

درباره عشق

درباره عشق

آرمان شرق-گروه جامعه:مرز میان دلبستگی و عشق این است که آیا محوریت من هنوز باقی است یا نه؟ هر جا محوریت من باقی باشد به موجودات دلبستگی دارم و آن موجوداتی که دلبسته من هستند، بناست که ابزار من شوند و در استخدام من باشند و خواسته‌های من را برآورده کنند. اما آنجا که عشق

آرمان شرق-گروه جامعه:مرز میان دلبستگی و عشق این است که آیا محوریت من هنوز باقی است یا نه؟ هر جا محوریت من باقی باشد به موجودات دلبستگی دارم و آن موجوداتی که دلبسته من هستند، بناست که ابزار من شوند و در استخدام من باشند و خواسته‌های من را برآورده کنند. اما آنجا که عشق واقعی است، من خودم خادمِ معشوق خودم هستم، خودم را در استخدام معشوق خودم درمی‌آورم و خودم را خادم معشوق خودم می‌دانم.

درباره عشق

محمد صادقی

مولانا در مثنوی می‌گوید عاشقی بر در خانه معشوق رفت و در زد. پاسخ آمد که کیست؟
گفت من گفتش برو هنگام نیست
بر چنین خوانی مقام خام نیست
عاشق رفت. مدتی در فراق سوخت، پخته شد و سپس بازگشت و دوباره در زد. پاسخ آمد کیست؟ گفت: تو و این‌بار در باز شد.
اروین یالوم با این پرسش که «چگونه می‌توانیم دوست بداریم بی‌آنکه فایده‌ای ببریم، بی‌آنکه انتظار تلافی داشته باشیم، بی‌نیروی محرکه دلباختگی، شهوت و تحسین یا بی‌آنکه به خود خدمتی کنیم» به عشقِ عاری از نیاز می‌پردازد و با بهره از اندیشه‌های مارتین بوبر و تفاوتی که بوبر میان دوگونه رابطه قائل است، رابطه من-آن را رابطه میان انسان و یک وسیله (رابطه‌ای کاربردی) و رابطه من-تو را رابطه‌ای دوسره و سالم می‌داند. یالوم با بهره از آرای اریک فروم، دوست ‌داشتن را توجه فعال به زندگی و رشد دیگری می‌شناساند؛ در حالتی که انسان از توجه به خود فراتر رود و به دیگری رو کند.
مصطفی ملکیان نیز ما را به عمق این اندیشه زندگی‌ساز راهنمایی می‌کند. او می‌گوید که مولانا در عین آنکه ما را از دلبستگی به موجودات بر حذر می‌دارد، در عین حال ما را دعوت می‌کند که یکپارچه عاشق باشیم. این یعنی مشخص است که دلبستگی یک سوی طیف است و درست در منتهاالیه طرف دیگر، عشق قرار می‌گیرد. چگونه است که ما از دلبستگی بر حذر می‌شویم، اما به عشق دعوت می‌شویم؟ زیرا خیلی مهم است که ما تفاوت دلبستگی و عشق را بدانیم. من در دلبستگی تو را برای خودم می‌خواهم، اما در عشق خودم را برای تو می‌خواهم. به نظر ملکیان، مرز میان دلبستگی و عشق این است که آیا محوریت من هنوز باقی است یا نه؟ هر جا محوریت من باقی باشد به موجودات دلبستگی دارم و آن موجوداتی که دلبسته من هستند، بناست که ابزار من شوند و در استخدام من باشند و خواسته‌های من را برآورده کنند. اما آنجا که عشق واقعی است، من خودم خادمِ معشوق خودم هستم، خودم را در استخدام معشوق خودم درمی‌آورم و خودم را خادم معشوق خودم می‌دانم.
چنانکه می‌دانیم ارسطو، دوستی را این‌گونه تقسیم‌بندی می‌کند:
۱- دوستی‌ بر پایه سود و منفعت: این دوستی بر‌مبنای اینکه یک شخص چقدر برای ما مفید است شکل می‌گیرد. در دوستی براساس سود متقابل، آن سودی که دوستی براساس آن شکل گرفته بسته به تحولات و شرایط زندگی می‌تواند تغییر کند و دوستی را دچار فروپاشی کند. بنابراین این دوستی دوام چندانی ندارد.
۲-دوستی بر پایه لذت و خوشی: این دوستی برمبنای لذت‌ بردن از باهم ‌بودن و هم‌سخنی و هم‌گامی است تا جایی که رضایت‌خاطر طرفین تغییر نیابد یا از بین نرود. این نیز به راحتی شکل می‌گیرد اما همیشه آسیب‌پذیر است، زیرا لذت‌ها هم می‌توانند تغییر کنند.
۳- دوستی بر پایه فضیلت: این دوستی برمبنای ستایشِ اخلاقی دوست شکل می‌گیرد و در این دوستی‌ها هرچه انسان‌ها بهتر باشند کیفیت دوستی‌شان بالاتر است. دوستی بر پایه فضیلت، میان انسان‌هایی برقرار می‌شود که خواهان نیکی برای یکدیگر هستند و فضیلت‌های یکدیگر است که آنها را در کنار هم قرار می‌دهد. این دوستی دوام بیشتری دارد.
ملکیان رایج‌ترین معنای عشق را در شمار دوستی نوع دوم دانسته و می‌گوید که عشق یک نوع دوستی است که در آن، ۱- لذتِ حضور هست، به این معنا که هر یک از دو طرف سخت طالب و مشتاقِ آن است که در حضورِ دیگری باشد و اگر این حضور پیش نیاید آشفته و پریشان می‌شود (مولفه شور و شیدایی)؛ ۲- التزام و تعهد هست، به این معنا که هر یک از دو طرف درد و رنجِ دیگری را درد و رنجِ خود می‌داند و لذت، خوشی، شادمانی و رضایتِ دیگری را، نیز، از آنِ خود می‌داند و، بنابراین، برای کاستن از موجباتِ درد و رنجِ دیگری و افزودن بر موجباتِ لذت، خوشی، شادمانی و رضایتِ او از هیچ کاری مضایقه نمی‌کند و ۳- صمیمیت و محرمیت هست، به این معنا که هر یک از دو طرف نه‌ فقط حاضر، بلکه، راغب است که در نزدِ دیگری کاملا شفاف و بلوروار شود: یعنی همه باورها، احساسات و عواطف و خواسته‌های خود را در دیدرسِ او قرار دهد و هیچ چیز از شخصیت و منشِ خود را از او پوشیده ندارد.
به گفته ملکیان، تفکیک بین عشق و دلبستگی به جهت تاریخی به بودا برمی‌گردد که باور داشت ما باید نسبت به همه موجودات، شفقت داشته باشیم. به نظر بودا، علت درد و رنج بشر، دلبستگی است و نجات‌دهنده انسان از همه درد و رنج‌ها عشق است. بودا در عشق به یک موجود به سه مولفه قائل بود:
۱- اینکه هر خوشی‌ای که امکان‌پذیر است از معشوق‌مان جذب وجود خود کنیم، یعنی همه خوشی‌هایی که از آن موجود، بالقوه می‌توانیم دریافت کنیم را دریافت کنیم تا بعد دچار حسرت نشویم.
۲-اینکه هر خوبی‌ای که می‌توانیم در حق معشوق انجام دهیم را انجام دهیم.
۳- اینکه، اگر به هر جهتی معشوق ناپدید شد، یا از منظر ما بیرون رفت باید چنان رفتار کنیم که گویا آن معشوق اصلا وجود نداشته است. ملکیان با تاکید بر اصلِ بی‌ثباتی در جهان، می‌گوید که ما فکر می‌کنیم وقتی کسی معشوق ما شد، تا همیشه معشوق ما خواهد ماند، بنابراین چون او را از دست می‌دهیم اندوه‌زده می‌شویم، غافل از اینکه ارتباط عاطفی بین دو انسان هم مانند سایر امور هستی، ناپایدار است و تأسفی که به خاطر از دست دادن محبوبی می‌خوریم به این خاطر است که فکر می‌کنیم در جهانِ باثباتی زندگی می‌کنیم.

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.