تاریخ انتشار : چهارشنبه 31 شهریور 1400 - 0:14
کد خبر : 78733

خطر «شاماتی‌شدن» سیاست ‌

خطر «شاماتی‌شدن» سیاست ‌

آرمان شرق- تجربه مدرنیته سیاسی در ایران نه می‌تواند بنیادگرایی سلف‌گرا باشد، نه شاماتی و در تعارض امت و ملت. الگوی سیاسی تعادلی ما که سنتز نیروهای تاریخی درون‌زاد جامعه ایرانی است، همان است که اسم و رسم ماست: «جمهوری اسلامی ایران».

یکی از پرسش‌هایی که عموما برای افراد، در سطوح مختلف طرح می‌شود، پرسش (و البته اضطراب) از آینده است. پرسش از آینده سیاست هم در کشورهایی مانند ایران که انرژی‌های اجتماعی و سیاسی گسترده‌ای دارند، یکی از آن پرسش‌هاست که غالبا در خودآگاه و ناخودآگاه کنشگران سیاسی فردی یا جمعی (مانند احزاب، انجمن‌ها و سندیکاها) طرح می‌شود. پرسش از آینده از یک سو ناظر بر پیش‌بینی است و از سوی دیگر در التفات به یک دل‌نگرانی طرح‌شده است. اگر جهت آینده را بدانیم می‌توانیم برای آن برنامه داشته باشیم یا حداقل اینکه دل‌نگرانی و دغدغه‌اش را داشته ‌یا نداشته باشیم. تعیین خطوط آینده به‌واسطه تحلیل روندهای حال امکان‌پذیر است؛ یعنی مؤلفه‌های کلان، ساختارها، رویه‌ها، استراتژی‌ها، برایند نیروها و معادلات و تعاملات را باید در یک الگوی نظری یا تحلیلی قرار داد و از داخل آنها سناریوهای مختلف را به‌مثابه احتمالاتی ممکن‌الوقوع مدنظر داشت و برای هر سناریویی، برنامه‌ای ریخت. این‌گونه می‌توان بر مبنای یک عقلانیت محاسباتی دست به کنشگری در سطوح مختلف زد. بدیهی است که دستیابی به چنین دیدگاهی کاری بس عظیم و سترگ است که معمولا اندیشکده‌ها برای آن اقدام می‌کنند و به‌صورت تخصصی می‌کوشند چنین الگوهایی را استخراج کنند و به‌صورت دوره‌ای نتایج تحقیقاتشان را در اختیار مراجع ذی‌ربط یا علاقه‌مندان قرار بدهند، بنابراین یک یادداشت کوتاه محل و مجالی مناسب برای چنین وظیفه خطیری نیست. بااین‌حال می‌توان دست‌به‌کار طرح دغدغه شد و آن را مانند یک مسئله طرح کرد. به نظر من، یکی از مخاطرات آینده سیاسی ما، خطر «شاماتی‌شدن» سیاست در ایران است. منظور از شاماتی‌شدن یعنی تکرار تجربه منطقه شامات که از سوریه تا لبنان را شامل می‌شود. مدرنیته سیاسی، در تجربه شامات، تلاشی بود برآمده از تنش میان الگوی قُدمایی نظم سیاسی، با مدل‌های نوین رفتار سیاسی که خواهان شکل‌دادن به «ملت»ی بودند که شامل بر افرادی در مقام «شهروند» بود. اگر در این مناطق کسانی مانند میشل عفلق، جورج حبش، خاندان جُمیّل و مانند اینها این‌چنین فعال شدند و جنبش‌های متفاوت و مختلفی را شکل دادند و بعضا تنش‌های رادیکالی را نیز ایجاد کردند، از این جهت بود که پروبلماتیک اصلی تجربه سیاسی مدرن در این مناطق بر محوریت یک نزاع بنیادین تکوین پیدا کرده بود و این مناطق نتوانستند به یک تئوری همزیستی داخلی دست پیدا کنند که در درون آن هم اجتماع مؤمنان معنا داشته باشد و هم جمع شهروندان. درباره ایران، باید گفت که در لحظه تأسیسی پس از انقلاب، طرح تز «جمهوری اسلامی ایران»، به‌دنبال آن بود که سنتزی از همین نیروها را در درون دولتی شکل بدهد که هم برآمده از «جمهور» بود، یعنی به «امر عمومی» یا «رس پابلیکا» توجه جدی داشت و هم از دو منبع اصلی هویت تمدنی ما، یعنی ایرانیت و اسلامیت، تغذیه می‌کرد و هم اینکه قلمرویی را در جغرافیای سیاسی جهان دارا بود که «ایران» نام دارد. این را که در آن تاریخ «جمهوری اسلامی ایران» طرح و از آن دفاع شده است می‌توان از جهاتی ناشی از بلوغ سیاسی جامعه‌ای دانست که قریب به یک قرن، از دهه‌هایی پیش از مشروطه، با مدرنیته (دست‌کم با مدرنیته سیاسی) مواجهه داشته است و از ابعاد مختلفی، هم آن را اندیشیده (برای نمونه: کتاب تنبیه‌الامه علامه نائینی) و هم آن را تجربه کرده است (برای نمونه: انقلاب مشروطیت). ازهمین‌رو باید این نکته را همواره مورد توجه قرار داد که «جمهوری اسلامی ایران» آن لنگرگاهی است که نقطه تعادلی همه نیروهای درونی جامعه ایرانی است که دغدغه «جمهور» و «اسلام» و «ایران» را دارند.

حال با توجه به تحولات سیاسی و اجتماعی و گفتمانی در درون ایران و برخی از تحولات منطقه‌ای و بین‌المللی، می‌توان به روندهایی توجه کرد که به‌ دنبال برهم‌زدن این گرانیگاه تعادلی‌اند. یکی از این روندها می‌تواند تقلیل وزنه جمهوریت در جغرافیای سیاسی ایران باشد. اینکه به طرق مختلفی، و به شیوه‌های پیدا و پنهان، نقش جمهور و امر عمومی در گستره سیاست در ایران به حاشیه رانده شود. یکی دیگر از این روندها، تعارضاتی است که بین اسلامیت و ایرانیت ایجاد یا القا می‌شود. اسلامیت می‌تواند بنیادی برای نظریه امت باشد و ایرانیت بنیانی برای نظریه ملت. این دو در لحظه تأسیس پس از انقلاب در تعادل و تعامل و گاه در یکسانی و این‌همانی با یکدیگر، تعریف شده‌اند (ازهمین‌رو، مانند تجربه شاماتی، ما با تضادهایی مثل عرب-مسیحی روبه‌رو نبودیم و همه افراد به‌عنوان شهروند جمهوری اسلامی ایران تعریف شدند). اما اگر تنش‌های گفتمانی، فرهنگ سیاسی، عدم جامعه‌پذیری سیاسی، ادغام/محرومیت اجتماعی و رفتارها و نیروهایی از این دست، به سمت تعریف و تکوینی نفرت‌آلود از روابط این دو حوزه حرکت کنند و بخواهند یکی را بر دیگری غلبه دهند، آن بلوک‌بندی‌های اجتماعی که بر محوریت چنین گفتمان‌های مُعارضی شکل خواهد گرفت، آینده سیاسی ما را به سمت درگیری رادیکالی خواهد بود. در این شرایط خطر «شاماتی‌شدن» سیاست در ایران در کمین خواهد بود. یعنی آنجایی که لنگرگاه تعادلی «جمهوری اسلامی ایران» وجود ندارد و بلوک‌های اجتماعی که از گفتمان‌های رادیکال بارگیری کرده‌اند، روابطی تخاصمی با یکدیگر را در دستور کار قرار می‌دهند؛ بنابراین به نظر می‌رسد هرگونه کنش سیاسی و گفتمانی در ایران باید تحت هر شرایطی به‌ دنبال تثبیت و تقویت همین سه مؤلفه باشد: جمهور و اسلام و ایران؛ بنابراین هرگونه زمینه‌چینی و اقدامی (چه سهوا و چه عمدا، چه عالمانه و چه جاهلانه) برای برهم‌زدن هریک از این ارکان رکین درنهایت می‌تواند بر شاخ نشستن و بن‌بریدن باشد. تجربه مدرنیته سیاسی در ایران نه می‌تواند بنیادگرایی سلف‌گرا باشد، نه شاماتی و در تعارض امت و ملت. الگوی سیاسی تعادلی ما که سنتز نیروهای تاریخی درون‌زاد جامعه ایرانی است، همان است که اسم و رسم ماست: «جمهوری اسلامی ایران».
محمدرضا مرادی‌طادی* دکترای سیاست‌گذاری سیاسی/شرق

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.