تاریخ انتشار : شنبه 31 اردیبهشت 1401 - 6:21
کد خبر : 101954

تنها صداست که می‌ماند…

تنها صداست که می‌ماند…

آرمان شرق-گروه جامعه:در این منزل یا منزلت عمر، اندک اندک به این صرافت افتاده‌ام که نسل ما با انسان‌هایی در ساحت‌های مختلف آشنا شد یا هم روزگار بودیم که تکرار چنان انسان‌هایی اگر نگویم محال می‌نماید، بعید و دور از دسترس یا دیدرس جلوه می‌کند. آیا زمانه شاهد شخصیت دیگری مثل علامه طباطبایی خواهد بود؟ یا شجریان در آواز و بسم‌الله خان در نواختن شهنای یا عثمان محمدپرست در نوازندگی دوتار؟

 تنها صداست که می‌ماند…

در این منزل یا منزلت عمر، اندک اندک به این صرافت افتاده‌ام که نسل ما با انسان‌هایی در ساحت‌های مختلف آشنا شد یا هم روزگار بودیم که تکرار چنان انسان‌هایی اگر نگویم محال می‌نماید، بعید و دور از دسترس یا دیدرس جلوه می‌کند. آیا زمانه شاهد شخصیت دیگری مثل علامه طباطبایی خواهد بود؟ یا شجریان در آواز و بسم‌الله خان در نواختن شهنای یا عثمان محمدپرست در نوازندگی دوتار؟ در ذهن‌تان این پرسش اگر درخشید که چگونه علامه طباطبایی و شجریان و بسم‌الله خان و عثمان را به عنوان شخصیت‌های تکرارنشدنی نام برده‌ام، قدر مشترک چنان شخصیت‌هایی، دانش و دانایی و معنویت و محبت است. درباره انسان‌ها بر اساس جمله‌ای یا عکسی داوری نکنیم. درگذشتگان، در هر حال این تمایز را دارند که تمام زندگی این جهانی‌شان پیش روی ما گشوده است.
در بهمن ماه سال ۱۳۷۷، در تالار رودکی (وحدت) برنامه موسیقی برای خواص برپا بود! قرار بود اعضای دولت و مدیران دولتی و نیز هنرمندان در دهه فجر با خانواده در یک برنامه موسیقی ویژه شرکت کنند. جناب آقای خاتمی، رییس‌جمهور هم حضور داشتند و نیز مرحوم دکتر حسن حبیبی که هنرشناس بود. ستاره برنامه استاد عثمان محمدپرست بود. با دوتارش و همان لباس سنتی خراسانی و بال عمامه شیرشکری که مثل پرنده‌ای سپید – مانند آذرباد- همراه با پرواز دست‌ها و شانه‌های عثمان بال می‌زد. بعد از اجرای برنامه عثمان، همراه با آقای خاتمی برای تقدیر و تشویق به روی سن رفتیم. دیدم عثمان پابرهنه است. کفش‌هایش را گوشه‌ای گذاشته بود. مثل مومنی که وارد مسجد می‌شود و در کفشکن مسجد: «فاخلع نعلیک!» با عثمان حال و احوال کردم و دیده بوسی؛ گفتم با پای برهنه؟ گفت بله! من بدون وضو هم وارد سن نمی‌شوم. سخن عثمان مرا به هزار سال پیش برده بود! ابونصر فارابی، حکیم فیلسوف متاله زاهد محبوب به تمام معنا، کتاب «الموسیقی الکبیر» را نوشته است. موسیقی حتما معنایی دیگر و جلوه‌ای دیگر داشته است. غیر از چهره مشوب و مضاف و متهم درکتب فقهی روزگار ما. یادآوری این خاطره هم به قول حافظ کرا می‌کند و مناسبت دارد. فضای شهر قم و حوزه علمیه و تحصن طلاب علوم دینی علیه وزارت ارشاد و وزیر ارشاد که بنده بوده باشم! داغ و پر ماجرا بود. داستان غریبی بود. به مدیرکل ارشاد قم که خود از بیت علما و خوشرو و خوش‌بیان بود، گفتم از بیت مراجع، وقتی بگیرد تا دیداری تازه کنیم و انگ و رنگ بی‌دینی و بددینی بلکه اندکی برطرف شود! رفتیم بیت مرحوم آیت‌الله شیخ میرزا جواد تبریزی که همچنان دانشنامه رجالی ایشان اهمیت بسزایی دارد. تا وارد شدیم. ایشان که در حلقه شاگردان و مریدان بود. اول بسم‌الله به موسیقی حمله کرد و حمله به صدا و سیما! من ساکت بودم. اما نمی‌توانستم لبخندم را پنهان کنم، سخن‌شان که تمام شد، گفتم: حضرت آیت‌الله حتما توجه دارید که صدا و سیما ربطی به وزارت ارشاد ندارد، زیر نظر مقام معظم رهبری اداره می‌شود! ناگاه چشمان هوشمند آیت‌الله تبریزی برقی زد و گفت من در سیاست دخالت نمی‌کنم، من سخن دین را می‌گویم. گفتم بسیار خب، نظر شما درباره موسیقی مشخص است، ما نظر فارابی را هم داریم که کتاب «الموسیقی الکبیر» را نوشته است. گفت: من سخن پیامبر خدا را برای‌تان می‌گویم. شما به فارابی استناد می‌کنید؟ گفتم: فارابی از شما هزار سال به پیامبر اسلام نزدیک‌تر بوده است. از کجا که او هم راوی سخن پیامبر نباشد؟ ما ناگزیر از انتخاب بین شما و فارابی هستیم، نه فارابی و پیامبر. آیت‌الله تبریزی گفت: شما خیال نکنید که من از موسیقی سررشته ندارم، دانش‌آموز که بودم در نزدیکی دبیرستان ما کلیسایی بود. کشیشی از کلیسا می‌آمد و به ما موسیقی درس می‌داد. به او می‌گفتیم آقای موسیو! گفتم حاج آقا!‌ علت مخالفت شما با موسیقی معلوم شد، معلم‌تان خوب درس نداده است!‌ مجلس یا فضای بیت که از اول مثل یخ سخت و سفت و ناهموار به نظر می‌رسید و حضرت آیت‌الله در مقام: عبس و تولی بود! نرم و باز شده بود. چهره‌ها گشوده و لب‌ها خندان شده بود.
رحمت و رضوان خداوند بر فارابی و بسم‌الله خان و آقا حسینقلی و نیز عثمان محمدپرست که موسیقی را عبادت می‌دانستند. عثمان با دوتارش در برابر خالق هستی به نیایش می‌پرداخت. تاب پیکر او در نواختن دوتار، شبه رکوع و سجود بود. دوتار او نمادی از جان و خرد یا عقل و نفس بود که در منتهای پرواز و یگانگی، آهنگ هستی را می‌شنید و صدایی که ما می‌شنیدیم، پژواک همان آوای هستی بود. به تعبیر مولانا جلال‌الدین محمد بلخی:
این سخن و آواز از اندیشه خاست/ تو ندانی بحر اندیشه کجاست/ این سخن‌هایی که از عقل کل است/ بوی آن گلزار و سرو و سنبل است/اعتماد-سید عطاءالله مهاجرانی

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.