نقدی بر دیدگاههای سید جواد طباطبایی درباره وقایع اخیر
آرمان شرق-گروه جامعه:دکتر محمد مصدق، چهره «ملی» ایران که بهتر و بیشتر از هر کسی میتوانست به طرح «ملیاندیشی!» جواد طباطبایی یاری رساند، نام محذوفی در آثار جواد طباطبایی است، زیرا آب این شخصیتِ «ملی» با آن «دو فرشته» به یک جوی نمیرفت. از قضا، مصدق بود که به قوانین و اهداف و آرمانهای مشروطیت وفادار ماند. شاید اگر ۲۸ مردادی رخ نمیداد و دکتر مصدقی از مقام «ملی»اش سقوط نمیکرد، گروهها و جریانهایی که جواد طباطبایی آنها را خائنان به «ملت» و «ملیت» ایرانیان میداند نیز ظهور نمیکردند تا ایرانیان را به خاک سیاه بنشانند!
نقدی بر دیدگاههای سید جواد طباطبایی درباره وقایع اخیر
محمد زارع شیرین کندی
یادداشتهای تازه جواد طباطبایی درباره رخدادهای اخیر ایران (تا بخش ۹) را به عنوان خوانندهای که به آثار و مباحثِ مکتوب و جدی، در برابرِ سخنان شفاهی مانند خطابه و سخنرانی و مصاحبه و مناظره، سخت علاقهمندم، خواندم. ابتدا میکوشم گزارشی از آنچه طباطبایی در این یادداشتها نوشته، عرضه کنم.
طباطبایی چه میگوید
عنوان یادداشتها «انقلاب «ملی» در انقلاب اسلامی» است.
بیتردید نظر نویسنده در انتخاب این عنوان به «انقلاب در انقلاب» است، عنوان اثری از رژیس دبره، روشنفکر فرانسوی که او در بخش نخست به ذکر خاطره آشناییاش با آن میپردازد.
طباطبایی نخست تکلیفش را با کتاب «انقلاب در انقلاب» روشن و خیال خواننده را راحت کرده است. او آن را «بیانیه سیاسی» و «خزعبلات اشرافزاده فرانسوی» به شمار آورده که محتوایش را پاکنژادها، جزنیها، رجویها، نگهدارها و دیگر «سوداییان عالم پندار» در مقام سرکردگانِ تودهها گرفتند، همچون نظریهای برای افلاس و فلکزدگی مردم ایران در سال ۵۷ به کرسی نشاندند و اجرا و عملی کردند. او از کتاب دبره و هواخواهان چپ و انقلابی آن در ایران با کینه و نفرت و خصومت سخن میگوید، اما عنوان آن را حفظ و با ایجاد تغییری اندک برای معنایی که خود مراد میکند به کار میبرد: «انقلاب «ملی» در انقلاب اسلامی».
مهمترین دلیلی که جواد طباطبایی برای پیروزی انقلاب ۵۷ آورده، آن است که خاکستر ایدئولوژی آلاحمدها و شریعتیها چشم ایرانیان را کم سو کرده بود و از اینرو آنان با انقلاب اسلامی از ملتی تاریخی به امت – خلق مبدل شدند. ملت امری تاریخی است، اما امت امری تاریخی نیست و به دوره پیش از مدرن مربوط است. البته ایران از آغاز تاریخ همواره به استقلال و وحدت ملی خود آگاهی داشته و ایرانیان در طول تاریخ خودشان را به مثابه ملت میشناختند، عمل میکردند و صرفا در برههای گذرا مانند دهه ۴۰ و ۵۰ فریفته ظاهر ایدئولوژیهای چپ و مذهبی شدند و موقتا خود و آیندهشان را ندیدند.
بهزعم طباطبایی، ایرانیان ملت بودند و صرفا در دورهای خاص و کوتاه فریب خوردند و به امت پیوستند.
حکایتهای شاهنامه، روایت استقلال ملی ایران است و آن «آتش نهفته که در سینه حافظ» بوده همان «امر ملی» است که همه «ما» ایرانیان در سینه داشتهایم و همچنان داریم. آن «آتش نهفته که در سینه حافظ» و «ما» بوده، به معنایی، بنیان وحدت ملی است که هیچ کدام از مهاجمان به ایران نتوانستهاند کوچکترین خدشهای برآن وارد کنند.
به نوشته طباطبایی، «امر ملی قدیم» با مشروطیت صورتی نو آیین به خود گرفت و ملت «جدید» ایران را به وجود آورد.
جنبش مشروطهخواهی مردم ایران از نوع انقلابهایی بود که فیلسوفان سیاسی آنها را «انقلابهایی برای تاسیس آزادی» نامیدهاند. نخستین «انقلاب ملی» ایران مشروطیت بود که با تدوین نخستین قانون اساسی ایران را «در عداد دُول مشروطه» درآورد.
او از «انقلاب ملی کنونی» سخن گفته، انقلابی که مانند جنبش مشروطهخواهی، انقلاب برای آزادی و حکومت قانون است. انقلاب ملی کنونی پاسخی، با تاخیر، به این جهل انقلابیان به شأن ملی ایرانیان است. این است خلاصه برداشت من از امهات سخنان جواد طباطبایی در یادداشتهای نهگانه.
نگاه انتقادی به دیدگاههای جواد طباطبایی
تکتک آرای مذکور را میتوان با جواد طباطبایی اندیشید و از او مدام پرسید. با اصرار و سماجت در پرسیدن است که شاید راهی به اندیشیدن گشوده شود. پرسش این است که اگر ایرانیان همواره «ملت» – به معنای جدید لفظ (معادلِ ناسیون/nation) و نه به معنای قدیم آنکه دین است – و آگاه از ملیت ایرانی خویش بودهاند و زبان فارسی را همچون نماد وحدتبخش ملیت خویش حفظ کردهاند، چرا مهمترین آثار فرهنگیشان، به خصوص در فلسفه و علم (نظیر طبیعیات، پزشکی، هندسه، نجوم و ریاضیات) و منطق و کلام و اخلاق و تاریخ، به عربی، زبان «امت» است نه به فارسی، زبان «ملت»؟ چرا ستون اصلی فرهنگ و تمدن تاریخی ایران، عربی – دینی («امتی») است نه فارسی («ملی»)؟ اگر کتب عربی را از کتابخانههای ایران جمعآوری کنند چه چیزی جز دواوین شعرا باقی میماند؟ اگر ایرانیان «ملت» بودند چرا همواره در اعتقاد به جبر و در زیر سلطه اوهام، خرافات، استبداد، اختناق، رقیت، فقر، فلاکت و نکبت زیستهاند و نه شأن و منزلت و آزادی و پیشرفتی در درون داشتهاند و نه نمود و نقش و تاثیری در جهان؟ چرا در تاریخ این «ملت» ایران یک صفحه سفید، یک صفحه آرامش و آزادی، یک صفحه خردورزی و تدبیر عقلانی و یک صفحه بدون خشونت و خون دیده نمیشود؟
ایرانیان چگونه «ملت» بودهاند در حالی که در طول تاریخ همچون رعیت زیستهاند و به گفته هگل، در هر دورهای تنها یک تنشان «آزاد» بوده است. اگر از ۲۵۰۰ سال پیش یونان باستان، به منزله سرزمین آباء و اجدادی غربیان مدرن، دیار آزادی و عقل و قانون قلمداد میشده ایران، به عنوان بخشی از شرق و آسیا، سرزمین استبداد و بردگی و خشونت تلقی میشده است. مگر ایرانیان صرفا پس از آشنایی با دستاوردهای اروپاییان در قرن نوزدهم نیست که کم و بیش و کژومژ میفهمند «ملیت» چیست و «ملت» میتواند با مشروطیت قدرت بلامنازع پادشاه را محدود کند و به آزادی دست یابد؟
اگر ایرانیان همواره خود را ملت میدانستند چرا برجستهترین نوآوریها و ابداعات و ابتکاراتشان در فلسفه به زبان «امت» است نه به زبان «ملت»؟ چرا «حکمه الاشراق»، مهمترین کتاب سهروردی، کسی که شاید به معنایی ایرانیترین فیلسوف در نظر جواد طباطبایی باشد وامّ الکتابِ صدرالدین شیرازی («الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه») به عربی است؟ فیلسوفی که به زبان دینش کتاب نوشته، بعید است از «امر ملی» آگاهی داشته باشد و ملیت برایش مسالهای درخور اندیشیدن باشد. قدر مسلم آن است که این فیلسوف فلسفهاش را برای هر کسی نوشته باشد برای هموطنان فارسی زبانش ننوشته است. به دیگر سخن، ملتی که «فیلسوف»ش، نماد و نماینده تفکر عمیق و اصیلش، اندیشههایش را به زبان مهاجم مینویسد هر چه باشد «خودآگاهی ملی» نیافته است.
مورخان و دانشمندان و الهیدانان و ادیبان و محققانی که آثارشان به عربی است چه تصوری از «امر ملی» داشتند؟ شاعرانی که در دوره اسلامی تاریخ ایران به فارسی شعر سرودهاند بدون دیانت و معانی و مضامین دینی و عرفانی چه گفتهاند، چه میتوانستند بگویند مگر وجودشان تخته بند زمان و مکانِ دینی و تمام معلوماتشان محدود به همان معارف دینی زمانشان (ازجمله ادب و معانی و بیان عربی، تاریخ و کلام و تفسیر) نبوده است؟ در ادب فارسی هزار ساله چه چیزی جز اخلاق شرعی (عمدتا امر به معروف و نهی از منکر) و عرفان مخدّر یا مستی فزا به بیان درآمده است؟ از فردوسی که معتزلی/ شیعی بوده تا آخرین شاعر سنتی پیش از نیما همگی چنان تعلق دینی شدید داشتند که «امر ملی» را امری فرعی / ثانوی میانگاشتند. بیشتر این شاعران مشهور پارسیگو حتی باورهای اشعری و جبری را ترویج میکردند ازجمله سعدی که در نظامیهای درس خوانده بود که از در و دیوار حجرههایش، از تار و پود کتابها و شکل و شمایل استادانش عقاید منحط و ضدآزادی اشعریانی چون غزالی میبارید. سعدی، استاد سخن در همه تاریخ ایران که این همه به وجودش مینازیم، جز ترّهات بیحاصل و ضد فلسفه و خشک و خشن و خشونتآفرینِ ابوالفرج ابن جوزی و ابوحفص عمر سهروری چه چیزی به «ملت» ایران به ارمغان آورده بود؟ علاوه بر سعدی، مولوی و خاقانی و نظامی و عطار و سنایی و جامی جزو اشعری مسلکان ضد فلسفه و ضد تفکر فلسفی بودهاند. مگر همین حافظ که جواد طباطبایی «آتش نهفته در سینه»اش را به «امر ملی» تاویل میکند، «قرآن در سینه» نداشته و حافظِ قرآن نبوده است؟ اگر «آتش نهفته در سینه» حافظ همان «امر ملی» و آتش فروزانِ ایران باستان است پس «به قرآنی که در اندر سینه داری» حاکی از چیست؟ حافظ به «قرآنی که اندرسینه» داشته تصریح کرده، اما تصریح نکرده که «آتش نهفته در سینه»اش همان آتش نیاکان زرتشتیاش است. حافظ که خدا را شکر! پیش از عصر ایدئولوژیهای چپ میزیسته و خاکستر ایدئولوژی خطرناک و کورکننده آلاحمد و شریعتی به چشمش نخورده بود خود به صراحت اذعان دارد که «هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم». او از ایران و «دولت ایران!» سخن نگفته و احتمالا نمیتوانسته است که بگوید، یعنی به ذهنش خطور هم نمیکرده است. چه کنیم که حافظ تعبیر «دولت قرآن» را به کار برده است.
بیشتر شاعران دوره اسلامی «وطن» را ایران و عراق و مصر و شام محسوب نمیکردند و برایشان «وطن» شهری بود که نام نداشت، یعنی روی زمین! در چنین مواردی، شاید بتوان گفت و گفتهاند که شاعران ایرانی که مجذوب دیانت شده بودند، هم هویت قومیشان را داشتند و هم هویت دینیشان را. اما همانطور که در مورد حافظ دیدیم، نمیتوان گفت که آنها برای «امر ملی» شعر سرودهاند. شاید بتوان گفت که آنها هویت قومیشان را با هویت دینیشان درآمیخته بودند و با این آمیزش مشکلی نداشتند، اما جواد طباطبایی با مفاهیمی از قبیل هویت چندگانه و هویت دو تکه و سه تکه و به تعبیر شایگان، «هویت چهل تکه» هرگز بر سر مهر نیست و از شنیدنشان به شدت برآشفته و عصبانی میشود.
موضوع دیگر آن است که ایرادی ندارد کسی مشروطیت را «نخستین انقلاب ملی» ایرانیان بنامد اما کدام عنصر و مولفه مشروطیت از ژرفای روح «ملت» ایران برخاسته بود و کدام مفهوم و مقوله سیاسی ساخته و پرداخته خود ایرانیان بود؟ آگاهان و منورالفکران عصر مشروطه همه اجزا و ابعاد مشروطیت را از غربیان آموخته بودند. مشروطیت هر چه مهم باشد، که است، از آنِ انسان غربی بوده است و حاصلِ کوشش شبانهروزی او در سه، چهار قرن، نه کمتر! این دستاورد عظیم را به «امر ملی» ایرانیان فروکاستن، تقلیل همه چیز به «ناسیونالیسم افراطی» نیست؟ چرا ایرانیان پیش از آشنایی با غرب و سیاست و قانون غربی، هیچگاه در تاریخشان «حکومت ملی» و «حکومت قانون» و «حکومت مشروطه» نداشتند؟ مشروطیت را میتوان «انقلاب ملی» خواند، اما ملی بودنش در حد همان اخذ و انتقال از سفره غنی و گسترده غربیان و کالایی وارداتی میتواند معنا داشته باشد. در غیر این صورت، باید گفت که من دوست دارم همه چیز را به اسم «ملت» تاریخی ایران دربیاورم!
مساله دیگر آن است که من با همه عیب و ایرادهایی که جواد طباطبایی بر ایدئولوژیکاندیشی شخصیتها و نویسندگان و رهبران معروف و ایدئولوژیزدگی جریانها و گروههای سیاسی پیش از انقلاب ۵۷ وارد کرده است، موافقم، اما آیا این افراد و گروهها یکییکی از آسمان میافتادند و هیچ زمان و زمینه و خاستگاهی نداشتند؟ پیدایی این افراد و جریانها هیچ فرآیند و پروسه نداشته است و صرفا «پروژه»هایی بودند برای مبارزه با نظام و سقوط آن؟
سکوت جواد طباطبایی درباره حکومت ۵۳ ساله قبل از انقلاب ۵۷، یکی از حساسترین اعصار تاریخ جهان و ایران، باعث میشود که انسان خیال کند در این مدت بیش از نیم قرن جایی شبیه بهشت و مانند «آرمانشهر» به نام «ایرانشهر» وجود داشته، «دو فرشته» بر آن حکم راندهاند، فقط چند تن چپ و مارکسیست و مذهبی آمدند، همه چیز را خراب کردند و رفتند! علی ماند و حوضش! جواد طباطبایی نام آن دو فرشته حاکم را نمیبرد: «لیک میترسم زکشف رازشان / نازنینانند و زیبد نازشان». ایرادی ندارد اما هیچ محقق و نظریهپردازی نمیتواند، بگوید که فلان جریان خانمانبرانداز از آسمان «ایرانشهر» به خلئی افتاد و حاکمیت وقت را نابود کرد! شکلگیری و صورتبندی رخدادهای اجتماعی و سیاسی امری است انضمامی و زمانمند و تاریخمند، بالطبع مبارزات پیش از انقلاب نیز در مسیرها و عقبهها و روابطی خاص شکل میگرفت.
همه جریانها و گروهها در کنش و واکنش میتوانستند به پیش روند، کاری کنند و بر حاکمیت غالب آیند. جواد طباطبایی به گونهای سخن میگوید که گویی در «آرمانشهر» ۵۳ ساله او نه دادگاهی بود، نه پلیسی، نه ارتشی، نه نظمیهای، نه قهریهای، نه ساواکی، نه زندانی، نه خشونتی، نه شکنجهای… همه گرایشهای چپ و مذهبی در پیوند مستحکم با همین حکومت واقعی و اعمال و نهادها و سیاستها و تصمیمگیریهای آن پدید میآمدند. اگر او از آن «دو فرشته» نام نمیبرد، علتش چیز دیگری است، اما نمیتواند نام ماندگار و جاودانه شخصیتی را حذف کند که نقش سترگی در تاریخ ۵۳ ساله داشته و از قضا «امر ملی» و «ملیت» بیشتر با نام او گره خورده است تا نام آن دو فرشتهای که خارجی (اجنبی) برسرِ کار آورده بود!
دکتر محمد مصدق، چهره «ملی» ایران که بهتر و بیشتر از هر کسی میتوانست به طرح «ملیاندیشی!» جواد طباطبایی یاری رساند، نام محذوفی در آثار جواد طباطبایی است، زیرا آب این شخصیتِ «ملی» با آن «دو فرشته» به یک جوی نمیرفت. از قضا، مصدق بود که به قوانین و اهداف و آرمانهای مشروطیت وفادار ماند. شاید اگر ۲۸ مردادی رخ نمیداد و دکتر مصدقی از مقام «ملی»اش سقوط نمیکرد، گروهها و جریانهایی که جواد طباطبایی آنها را خائنان به «ملت» و «ملیت» ایرانیان میداند نیز ظهور نمیکردند تا ایرانیان را به خاک سیاه بنشانند!
اگر جواد طباطبایی کارها و سیاستهای آن «دو فرشته نجات» و آن «دو مغز پیشرفته!» را نیز تحلیل میکرد شاید برخی عوامل و علل پیروزی انقلاب ۵۷ روشنترمیشد و شاید خیانتها و جنایتهای آن انقلابیان، آن «عقبماندههای ذهنی!»، به تعبیر او، هم قدری سبک به نظر میآمد و استاد بزرگ اندیشه سیاسی را این اندازه خشمگین و تلخکام نمیکرد!/اعتماد
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰