تاریخ انتشار : سه شنبه 11 آبان 1400 - 7:24
کد خبر : 81887

زادن؛ کشتن؛ زیستن

زادن؛ کشتن؛ زیستن

آرمان شرق- ویتگنشتاین در نامه‌ای خطاب به نورمن مالکوم نوشته است: «تفکر یا به عبارتی تلاش برای تفکر صادقانه درباره زندگانی خود یا انسان‌ها، اگر اساسا ممکن باشد، بسیار دشوار خواهد بود. چنین اندیشه‌ای نه تنها هیجان‌انگیز نیست، بلکه در موارد بسیاری ناخوشایند هم هست. اما درست همان‌دم که ناخوشایند است، مهم‌ترین است.»

بزرگسالان، هوشمندی، شور و شیطنت کودکانه را می‌استایند؛ زیرا تصویری از امید و آینده‌ای است که به «انسان» تعلق دارد. اما همان دم که کودکی ‌زاده می‌شود و با خود «امید» را به ارمغان می‌آورد، کافی است به سیاست، به فرهنگ، به اقتصاد، به شرایط تعلیم و تربیت و به هزاران چیز دیگر بیندیشیم تا شیرینی آن امید با حسی از دلسوزی و ناامیدی جایگزین شود. کودکی ‌زاده می‌شود؛ او تصویر آینده‌ای است که به «انسان» تعلق دارد؛ اما او به تقصیر خویش در جهانی جای نگرفته است که بسیار ناامیدکننده‌تر از هوشمندی، شیطنت و لبخند اوست. اگر زندگی را پیوندِ دوسویه‌ای میانِ آگاهی و جهان بشماریم، تمام سختی‌ها و دشواری‌های آتی آن کودک به تقصیر جهان نیست، اما جهان نقش مهمی در تصمیم‌ها و کنش‌های او خواهد داشت. اگرچه ممکن است کودکی که زاده شده و پیام امید آورده است، با تصمیم‌ها و کنش‌های خود جهان را به جایی بهتر بدل سازد، اما دو نکته را نمی‌توان نادیده انگاشت: نخست اینکه آن کودک ممکن است به جهت دشواری‌ها و شرایط نامساعد زندگی‌اش رنج‌آلوده‌ترین و سخت‌ترین زندگانی را تجربه کند؛ دیگر آنکه ممکن است همین شرایط او را وادار به تصمیم‌ها و کنش‌هایی نماید که جهان تاریک و ناامیدکننده را به جایی ناامیدکننده‌تر و تاریک‌تر بدل سازد. انکار کردنی نیست که زندگی چیزی جز تلفیق این سیاهی‌ها و سفیدی‌ها، امیدها و بیم‌ها و تاریکی‌ها و روشنی‌ها نیست؛ اما آن کودک به تقصیرِ خویشتن گام در چنین جهانی نگذاشته است؛ اگرچه استمرار این رنج‌ها و تاریکی‌ها چه بسا به تقصیرِ خویشتنِ او باشد.

کسانی که کودکانی را به جهان می‌آورند و کسانی که از انسان‌ها می‌خواهند کودکانی به جهان آورند، در واقع خواهان امیدند. اما چه کسی ضمانت می‌کند که آن کودک نیز پای در جهانی امیدوارکننده گذاشته باشد؟ رها ساختنِ جهان به حال خویش، غرق در افکار دور و دراز شدن، تدبیر نکردنِ امور، نارسایی اقتصادی و اجتماعی، تشویش‌های ناشی از تکبر و خودبزرگ‌بینی انسان‌ها و هزاران عامل دیگری که جهان را تاریک می‌کند به تقصیر همان کسانی است که از نگاه به خنده کودک امید می‌گیرند، حال آنکه جهانی بی‌فروغ و ناامیدکننده ساخته‌اند. اما مساله فقط این نیست. زندگی پیوند دوسویه‌ای میان آگاهی و جهان است و همین دوسویگی کودک تازه متولدشده را وادار خواهد کرد تا در پی تغییرِ جهانِ خویش برآید. او خواهد کوشید جهان را چنان سازد که مطلوبِ اوست، جهانی که چه بسا مطلوب بزرگسالان نباشد؛ او نیز به آینده‌ای خواهد اندیشید، در پی مرام و مذهب خویش خواهد بود و اگر نسبت به آدمیان دلسوز باشد، خواهد کوشید جهان را به نظم و هارمونی و زیبایی رهنمون شود. آن کودک درست برای همین تلاش‌ها و کنش‌ها است که «امیدوارکننده» است. اما بزرگسالان این کنش‌ها و تلاش‌ها را برنخواهند تافت؛ ایشان آزادی او را برنخواهند تافت، خواستِ او را نادیده خواهند گرفت و نیازهای او را سرکوب خواهند کرد؛ ایشان که امید را زاده‌اند، آن را با قساوت خواهند کشت.  به این ترتیب، جهان به نمودی از تعارض بدل خواهد شد. تعارض میان ماندن و رفتن؛ میان بازآفریدن و بازتولید کردن؛ میانِ پاسداری از تار و پودهای کهن و درافکندن نقشه‌ای نوین. آنکه شیطنت و هوشمندی و شور وجودش در کودکی تحسین شده بود، اینک با عزم به تغییر جهانی که متعلق به بزرگسالان است، عنصر نامطلوبی است که نادیده گرفته می‌شود. در این میان، کودکان هم‌نسل نیز به گروه‌هایی تقسیم می‌شوند: گروهی که تا آخر عمر به بلوغ نمی‌رسند، سر در گرو کار خویش خواهند داشت؛ آنان غافل از آنچه بر ایشان می‌گذرد خواهند زیست و خواهند مُرد؛ دل خوش به لبخندهای زودگذر و غمگین از غم‌های زودگذر و نهایتا نیز نخواهند دانست که از کجا آمده و به کجا می‌روند. گروهی دوم، میراث‌بران سنت‌ها و پاسداران آنند. کسانی که به شادکامی‌های خاصِ خود می‌اندیشند و تاریکی‌ها را زاده نواندیشی و خواستِ افقهای جدید می‌شمارند. گروه دیگری نیز هستند که اندیشه‌ورز به غم‌ها و تاریکی‌ها، در پی درافکندن طرح‌های نوینند؛ ایشان که نور را در تغییر و تدبیر می‌بینند، تصمیم‌هایی متمایز با نسل پیش از خود خواهند گرفت و به وضوح با مقاومت کسانی مواجه خواهند شد که آرامش خاطر خود را در ثبات و فروبستگی می‌یابند.
انسان‌های اندیشه‌ورز و خودآگاه، مهجوران عصر خود بوده‌اند؛ گیاهانی روییده بر انبوهی از خاک و سنگ؛ روشنایی‌هایی دمیده در تاریکخانه‌های فرسوده؛ شمع‌هایی برافروخته در پیشگاهِ توفان‌های عظیم؛ اندیشه‌ورزی ایشان، تلاشی است برای راه یافتن به جهانی پرنورتر، برای رهایی از ملالت و مرارت تاریکی‌های کهن‌اندیشی و کهنه‌گویی که آدمیان را در خود غرق می‌کند. تفکر تلاشی است برای خودآگاهی، بازنگری و بازآفرینی و اساسا در ژرفای زندگانی شکل می‌گیرد. انسانِ اندیشه‌ورز که پروای هستی و جهان را دارد، همان کودک لبریز از امید است که بالیده و اندیشیده است و در ژرفای اندیشه‌اش پاسدارِ آگاهی و آزادی است تا چراغِ امید را زنده نگه دارد و «امید نبرد است.» راهِ دشوار اندیشیدن، از خود برآمدن و بر فرازِ زمینه و زمانه خود ایستادن است. خروارهای خاک بر جوانه‌های تازه‌روییده سنگینی خواهد کرد؛ اما آن گیاه خواهد بالید و نور را استشمام خواهد کرد؛ حتی اگر تنها گیاهِ زمین باشد. ویتگنشتاین در نامه‌ای خطاب به نورمن مالکوم نوشته است: «تفکر یا به عبارتی تلاش برای تفکر صادقانه درباره زندگانی خود یا انسان‌ها، اگر اساسا ممکن باشد، بسیار دشوار خواهد بود. چنین اندیشه‌ای نه تنها هیجان‌انگیز نیست، بلکه در موارد بسیاری ناخوشایند هم هست. اما درست همان‌دم که ناخوشایند است، مهم‌ترین است.»  مدرس و پژوهشگر فلسفه/اعتماد-

میلاد نوری

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.